-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403 22:07
اگه الان ایران بودم، یه فست فود تپل سفارش میدادم ولی متاسفانه یه دانشجوی ساده تو فرانسه ام -_-
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 فروردین 1403 16:16
اونایی که دانشجو نیستن و ساعت کاریشون هم انعطاف پذیره و دست خودشونه واقعا خیلی خوش به حالشونه. از بس سر کلاس خمیازه کشیدم، دهنم داره پاره میشه -_-
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمن 1402 06:16
آرزوی من در حال حاضر: یه خونه در حد خونه دانشجوییم تو ایران و یه شغل با درآمد معقول. حوصله هیچ رویاپردازی دیگه ای رو ندارم. فقط دلم یه زندگی استاندارد میخواد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دی 1402 06:20
استیون جانسون (نویسنده) تو کتاب "دور اندیشی" میگه : فارغ از اینکه چقدر روی ابتدای کار سرمایهگذاری کنیم -با رفتن به کلاسهای تفکر، تاملات طولانی، رمانخوانی، و جبر اخلاقی قوه ذهنیمان را تکمیل کنیم-، ما نمیتوانیم خودمان را از رنج یادگیری در عمل خلاص کنیم. رنج یادگیری در عمل میدونین یعنی چی؟ یعنی بگایی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دی 1402 05:19
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذر 1402 18:00
ترم تموم شد و آخرین امتحانمم امروز دادم و تماااااام. سلام بر آزادی و عشق و حال به مدت ۱ ماه :))))))
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آذر 1402 17:51
اولین برف پاییز همین الان شروع به باریدن کرد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آذر 1402 18:49
کراش و دیت سابق تبدیل به دوست پسر شد. فعلا همه چی واقعا خوبه ولی نمیتونم پیشبینی کنم تو طولانی مدت چه اتفاقی میفته. سعی میکنم بهش فکر نکنم و از زمان حال لذت ببرم. تنها چیزی که منو نگران میکنه اینه که همه چی خیلی سریع پیش رفت. یعنی اینقد با هم تفاهم داشتیم و خوب با همدیگه کنار اومدیم که خود به خود سریع جلو رفتیم. به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آبان 1402 16:27
برای بار هزارم، من چرااااااا تصمیم گرفتم به زبان فرانسوی درس بخونم؟ مگه انگلیسی چش بود؟ تو مغز من چی ریخته بودن که این بلا رو سر خودم آوردم؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 آبان 1402 16:37
نمیشه برگردم به سفر؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 آبان 1402 16:12
اینجا سیستم اینطوریه که در طول ترم ۱ هفته یا ۲ هفته تعطیلات میدن. اون یکی دو هفته خیلی خوش میگذره ها ولی بدیش اینه که بعدش که میری سر کلاس، راحت یه هفته طول میکشه تا مغزت دوباره کار بیفته. من الان مغزم خاموشههههه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبان 1402 02:25
فرانکفورت دنیای جدیدی بود که از کشف کردنش در پوست خودم نمیگنجم. خیییلی با شهری که من تو فرانسه توش زندگی میکنم متفاوت بود. تازه برگشتیم و من هنوز منگم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آبان 1402 01:15
من اولین تجربه هالووینمو بخاطر مریضی از دست دادم -_- درواقع بین هالووین و سفر آلمان انتخاب کردم. یه چند روزی بود گلوم خیلی درد میکرد ولی علائم دیگه ای نداشتم. فکر کردم بخاطر سیگاره و یه مدت نکشم خوب میشه ولی بدتر شد تا اینکه از دیشب حس کردم سینوس هامم درد میکنن و دیگه خودمو بستم به میوه و مایعات و دمنوش و دارو که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبان 1402 15:07
آشنایی با کراشم خیلی سریع تر از اون چیزی که فکر میکردم پیش رفت. یعنی اینطوری شد که خیلی یهویی و زودتر از روزی که قرارمون بود، اومد و یه شب تا صبح، ۸ ساعت نشستیم رو در رو حرف زدیم و صبحش دیگه وارد مرحله بعدی شده بودیم. اولین بار تو زندگیم بود که ۸ ساعت یه سره و حضوری با کسی حرف میزدم. تا اینجا که همه چی خیلی خوب بوده....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آبان 1402 15:26
چندلر بینگ عزیزم، با چه دلی بدون تو دوباره فرندز ببینیم؟ تو یکی از ۶ کارکتری بودی که به روزای تاریک من نور میبخشید. حالا یه نور برای همیشه از زندگی من کم شده..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 آبان 1402 02:27
خب در ادامه پست قبلی باید بگم که پیشنهادشو قبول کردم و قراره بریم بیرون. گفتم حالا یه دیت میرم ببینم چی میشه. اگه خواستیم به آشنا شدن ادامه بدیم درمورد حریم شخصی و این داستانا باهاش صحبت میکنم. دیگه وقتی کراشت بهت پیشنهاد میده چطوری میخوای رد کنی؟ تا الانم هر چی صحبت کردیم بیشتر حس کردم بهم میخوریم. احتمالا آخر هفته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 آبان 1402 03:01
من چند وقت پیش تو همین جمع بچه های ایرانی با یه پسری آشنا شدم که دوست یکی از بچه ها بود و تازه اومده بود تو این شهر. بعد من همون بار اولی که دیدمش روش کراش زدم یکم. تایپ منه تا حد زیادی و همون موقع هم حس کردم اونم یکم خوشش اومده. حالا این آشنایی مال تابستونه. از اون موقع تا الان ما تو همین جمع چند بار همدیگه رو دیدیم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 آبان 1402 03:47
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 آبان 1402 03:27
تقریبا ۲ هفته دیگه تولدمه. امشب با بچه های ایرانی واسه من و یکی دیگه از دخترا جشن گرفتیم. واقعا خوش گذشت. ولی کلا وقتی کنارشونم یه حس دوگانه ای دارم. انگار هم از این جمع هستم و هم نیستم. نمیدونم چرا حس تعلق پیدا نمیکنم بهشون. گاهی حس میکنم به جمع های دوستای خارجیم تعلق بیشتری دارم تا به این بچه ها. با اینکه آدمای خوبی...
-
سرنوشت جوینده رد پای «رهایی»
سهشنبه 25 مهر 1402 02:21
من سال های زیادی رو دنبال مفهوم رهایی گشتم. حداقل از زمان شروع این وبلاگ و شاید حتی قبل از اون. دنبال دلیل این همه رنج زندگی و به امید پیدا کردن راه حل که همون رهایی باشه، بودم. تو این مسیر بالا و پایین زیاد داشتم. شاید روزای سختم بیشتر از روزای آسونم بود. اسممو اینجا "رها" گذاشتم چون میدونستم بالاخره یه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهر 1402 02:53
مامانم سرطان پستان گرفته. ۱ ماه پیش یه غده ای رو حس میکنه، بیوپسی میگیرن و مشخص میشه بدخیمه. ۲ جلسست شیمی درمانی رو شروع کرده و دی ماه جراحی داره. خداروشکر به هیچ جای دیگه متاستاز نداده و غده کوچیکی هم هست. ولی من تازه امشب بعد از ۱ مااااه خبردار شدم. تو این مدت فقط تو ویدیوکال متوجه شده بودم موهای سرش کم شده که بهم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهر 1402 21:24
دارم متن یه سخنرانی ادبی فرانسوی رو میخونم چون باید یه ارائه این مدلی آماده کنم واسه 2 روز دیگه. به خدا اگه حتی فارسیشو بفهمم :/ خدایی چه انتظاراتی از یه خارجی دارنا -_-
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهر 1402 15:05
از موقعیت های ناخواسته ای که مجبوری برای درست کردن یه طرف قضیه، بزنی یه طرف دیگه رو خراب کنی متنفرم. بهم حس عذاب وجدان میده درحالی که راه چاره دیگه ای نداشتم. بیشتر انگار خراب کردی تا درست کرده باشی. حالا من تا چند روز یاد این قضیه میفتم و هر بار حالم گرفته میشه -_- بدتر از اون اینه که راجع به این بخش از زندگیم هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهر 1402 05:18
If this was our last time What would we do, What would we say then?
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهر 1402 22:03
من همین الان همسایمو که فرانسوی زبانه و تازه اسباب کشی کرده اینجا راهنمایی کردم. شاید به نظر شما کار ساده ای بیاد ولی برای منی که اوایل از بس هول میشدم نمیتونستم یه جمله رو درست بگم، اینکه الان تو یه موقعیت یهویی تونستم درست حرف بزنم و یه فرانسوی زبانو راهنمایی کنم خییییلیه. این روزا کاملا دارم میبینم که چقدر تو این 9...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهر 1402 17:44
امروز یکی از دوستام که مکزیکیه بهم گفت تو واقعا اولین ایرانی ای هستی که میبینم سر وقت میاد سر کلاسا و تو همه کلاسا هم حضور داره و غیبت نمیکنه! واقعا این قضیه بدقول و نامنظم بودن ایرانیا یه مشکل فرهنگیه که مثل اینکه حتی با مهاجرتم اصلاح نمیشه. خیلی زشته. خودمم دقت کردم دیدم بین همه ملیت ها فقط ایرانیا و تقریبا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهر 1402 21:31
اطراف شهری که من هستم یه پیست اسب دوانی خیلی بزرگ داره که مخصوص مسابقاته و امروز توش مسابقه برگزار شد. منم با چندتا از دوستام رفتم که از نزدیک ببینم. تجربه جالبی بود و اولین بار بود مسابقه اسب دوانی میدیدم. از چندتا کشورای اطراف جمع شده بودن که مسابقه بدن. چند مدل مختلف هم داشت. خیلیا هم شرط بندی میکردن یه سری پونی...
-
پرتقال من
جمعه 31 شهریور 1402 12:35
دلم تنگه.. امروز تولد دخترعممه. دختری که از لحظه تولدم تا امروز تو زندگیم نقش پررنگی داشته. تو خوشی و ناخوشی پشت هم ایستادیم و دلمون به همدیگه گرم بوده. پر از خاطراتم با این آدم و امروز تولدشه و سهم من از بین همه سورپرایزایی که شده فقط یه استوری و مکالمه مجازیه. انصاف نیست. عجیب چند روزه دلم برای خونه و خونواده و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریور 1402 03:12
واقعا نمیدونم قضیه این سرگیجه هایی که جدیدا تجربه میکنم چیه؟! دلم نمیخواد فکر کنم چیز جدی ایه و نیاز به پیگیری داره. از طرفی میترسم پیگیری نکنم و یهو توموری چیزی از آب دربیاد. من واقعا دارم از زندگیم لذت میبرم و اصلا دلم نمیخواد بمیرم :/
-
"جانا"
سهشنبه 28 شهریور 1402 21:20