خب این دختره و دوست پسرش قصد دارن منو بگان. حالا چجوری به اینا حالی کنم دست از سر من بردارن؟ احساس میکنم دارن خودشونو میزنن به نفهمی.

یه زمانی یه دوستی داشتم که اینقد حد و حدود خودشو نفهمید که آخرش مجبور شدم بشورمش و بذارمش کنار. حالا الان بعد یه مدت طولانی سر و کله دوست پسرش پیدا شده و واسه مهاجرت به فرانسه از من کمک میخواد! وات د فاک؟! من هیچ ارتباط خاصی دیگه با این ۲نفر ندارم. پسره خودش وکیل مورد اعتماد هم میشناسه، باز اومده از من پرسیده تو کدوم شهری که منم بیام همونجا؟!!

یعنی پشمام از پررویی یه عده. اگه بخوان تو زندگی فرانسم هم برینن، یک بار دیگه میشورمشون که دیگه تا عمر دارن اسم منو نیارن.

امیدوارم مهاجرتش به فرانسه جور نشه. بابا این همه کشور، پاشو برو یه جای دیگه. صاف باید بیای بچسبی به کون من؟ :/

از بسسس اینجا سروصدا زیاده که از وقتی اومدم، این سومین باره که بخاطر سردرد مسکن میخورم. تعجب میکنم قبلا چطوری تو این سروصدا زندگی میکردم. البته همیشه اذیت بودم ولی کمتر پیش میومد مجبور شم مسکن بخورم. یکمم بخاطر گرمای هواست. منم که همش بیرونم -_-

از بس تو دورم احساس میکنم بعد سفر ایران، تازه باید برگردم فرانسه استراحت کنم!

دوستام رفتن و الان تو اون لحظه ایم که خونه خالی از صداشون برام دلگیره. خیلی مقاومت کردم موقع خداحافظی گریه نکنم. فکر به اینکه حداقل تا ۱ سال دیگه یا شاید حتی طولانی تر از نزدیک نمیبینمشون و بغلشون نمیکنم واقعا اذیتم میکنه. میرم خودمو به کارای خونه سرگرم کنم تا خونوادم بیان و بریم از اینجا.