چقدر وقته که ننوشتم!!!

میومدم و سر میزدما ولی نشد بنویسم.

اصلا از آخرین پستم تا الان چه چیزایی پیش اومده؟

خب در ارتباط با پست قبلی باید بگم که رفتم موهامو کوتاه کردم. دقیقا 2 ساعت زیر دست آرایشگر بودم تا قشنگ کوتاه بشه و عمیقا از نتیجه راضیم. هر کی بهم رسید گفت تو اصلا چرا موهاتو بلند میکنی؟!

مورد بعدی اینکه آخرین امتحان دوره کارشناسیمو دادم و مونده فقط عکسای فارغ التحصیلی رو بگیریم و کارشناسی بره پی کارش. هم یه حس آسودگی داره هم غم انگیزه. دور شدن از دوستام دلگیرم میکنه. حالا من تا آخر تابستون همینجا هستم احتمالا و به 2تا از بچه ها نزدیکم ولی بقیه میرن که میرن.

از جشن فارغ التحصیلی نگم که دانشگاه دهنمونو سرویس کرد و آخرشم هیچی به هیچی. یه برنامه خشک و خالی قراره داشته باشیم. من فقط به عکسام کنار دوستام که یادگاری برام میمونه دلخوشم. اتفاقا همین فردا هم باز باید برم دانشگاه پیگیری کنم. فقط همه چی اوکی شه و به خیر و خوشی تموم شه من یه نفس راحت بکشم. 

جریان زندگی این روزا خوبه نسبتا. فقط ریزه کاری واسه انجام دادن زیاد دارم و همزمان باید چند جای مختلف تمرکز کنم و کارامو یادم میره. سعی میکنم تو زمان حال باشم و زیاد به آینده فکر نکنم. چون در غیر این صورت دچار overthinking میشم و مغزم و روانم با هم منفجر میشن. به هر مرحله که میرسم براش تصمیم میگیرم و قدم برمیدارم. زیادم سعی نمیکنم فکر کنم دقیقا چه زمانی باید تو چه مرحله ای باشم و تا کی فلان چیز تموم میشه و کی باید فلان کارو بکنم و ... میذارم زمانش برسه انجامش بدم.

تو این لحظه هم ذهنم درگیر کاری که واسه یکی از مقاله هام باید انجام بدم و برنامه فارغ التحصیلی که باید پیگیریش بشم و یه مقاله جدید که دارم بالا پایین میکنم قبولش کنم یا نه و یه سری کارای مهاجرت و دوری و دلتنگی دوستامه. یه سری ریزه کاری دیگه هم قطعا وجود داره که من الان فراموششون کردم

تو این مدت هم تا دلتون بخواد تولد رفتم. آخریشم همین دیشب بود. یکی هم واسه هفته بعد دعوت شدم که دیگه حقیقتا وقت نمیکنم برم. چون باید بخاطرش برگردم شهر خودم و حالا حالا ها برنامه ای واسه برگشتن ندارم.

آها راستی رفتم چکاپ دندون و به جناب دندون پزشک گفتم دندونام داره زرد میشه چی کارش کنم؟ گفت بیا بلیچینگ کن. در حال حاضر با یه قالب آماده و مواد بلیچینگ که یه هفتست تحویل گرفتم ولی هنوز وقت نکردم شروع کنم به استفاده، در خدمت شما هستم. 

این وسط مسطا یه 2-3 روزم رفتیم تهران به اتفاق خونواده. آخرین باری که از مازندران و گلستان اونور تر رفتم 1 سال پیش همین تهران بود. ولی دیگه آخر این تابستون یه سفر درست حسابی میریم یه وری. پوسیدم والا.

دیگه چی کار کردم؟ فکر کنم همینا بود. شبیه گزارش کار شد این پست یه گزارش کار شلخته پلخته. دیگه ببخشین به بزرگی خودتون فعلا


دیگه واقعا دوست دارم موهامو کوتاه کنم. بلند شده و تو این هوای گرم و شرجی کلافم میکنه. وقتایی که تمیز و مرتب و نرمه خیلی دوسش دارم ولی وقتایی که گره میخوره و با بدبختی باید برس بکشم اعصابمو خرد میکنه و پیش خودم میگم دیگه میرم کوتاهش میکنم. مدلای اسپرت خوشگلم پیدا کردم. فقط باید نوبت آرایشگاه بگیرم و تمام. امیدوارم دلم بیاد حالا که اینقد بلند شده کوتاهش کنم. یکم حس میکنم دلم براش تنگ میشه و مثلا شاید بهتر باشه آخر تابستون کوتاه کنم. ولی دیگه اون موقع به چه درد میخوره؟!