احساس میکنم ترجیح میدم کتک بخورم ولی فردا دانشگاه نرم. اصلااا حوصله و اعصابش نیست.

یه جوری دلتنگم و دارم دق میکنم که نمیتونم ابرازش کنم ولی با تک تک سلول هام حسش میکنم.

لعنت به دانشگاه که منو از دلخوشی هام دور کرده

من بدون موسیقی، بدون این کلاس، بدون این آدما میمیرم


اومدم کلاس گیتارم که دلتنگیم کم بشه اما حس میکنم مثل یه روحم. همه چیزو میبینم ولی هیچ نقشی ندارم.


حالا فهمیدم یکی دیگه از سازهای مورد علاقم که ۲ ساله دنبالشم هم آموزشگاه آورده.

چطوری تحمل کنم این دوری رو؟ دوری از خونوادم اینقدر منو اذیت نمیکنه که دوری از این فضا آزارم میده :(((((

دلتنگی

چقدر سخته یهویی رفتن آدمایی که روزی میخوندیشون. روزایی که واست خاطره شدن.

چقدر یهو احساس خلا میکنی.

اینجا هر روز داره خالی تر میشه.. هر روز تنهاتر.. هر روز دلگیرتر


این آدما کجا میرن؟ چه چیزایی براشون پیش میاد؟ این سوالا همیشه بی جواب میمونن و وقتی یادشون میفتی واقعا آزاردهندست.

ماجراهای دانشگاه

تا حالا با چنین سرعت عملی شهرای مختلف نرفتم!

دیروز شهر دانشگاهی بودم. دیشب رسیدم خونه. امروز صبح رفتم یه شهر دیگه. الان خونه ام. امشب میرسم تهران. نصفه شب هم قشم!!!


دعا کنید هواپیما سقوط نکنه بمیرم :/


+ امان از دست دانشگاه آزاد. با این نتایج جدیدی که اعلام کرد از دیشب تا حالا انگار زندگیم کن فیکون شده!! آخه چرا اینقدر بی برنامه هستن؟ شب ذخیره ها رو اعلام کردن میگن صبح بیاین اعلام کنین میخواین یا نه!


+ ماجراهای دانشگاه رفتن من انگار تمومی نداره