اول اینکه واقعا هیچی تو زندگی به اندازه سلامتی مهم نیست. یعنی آدم تو زندگیش هیچی نباشه ولی سالم باشه.

یک عدد نازک نارنجی از عفونت بهبود یافته هستم!!

من نمیفهمم چرا وقتی بهداشت خوبی دارم، بازم گیر عفونت میفتم؟!! مثل اینکه باید بیشتر مراقب باشم.

دیشب دقیقا تو اوج درد و حال بد، عموم به گوشیم زنگ زد. جواب ندادم. صبح به گوشی بابام زنگ زد دید خاموشه، نگران شد. دوباره که به بابا زنگ زد دیگه صحبت کردن و حال منو پرسید. بابا هم گفت حالش خوب نبود. حالا ظهری خودم به عموم زنگ زدم، میپرسه کلیت درد میکرد؟ نکنه سنگ کلیه داری!!! آخه بابا و عمو و یکی از بابابزرگام داشتن. گفتم درد داشتم ولی دیگه نه در حد سنگ کلیه!!!

من از سنگ کلیه میترسمممم


دوم اینکه خدا پدر و مادر تکنولوژی رو بیامرزه. درسته کلی مکافات هم واسه بشر درست کرده ولی یه جاهایی خیلی خوبه.

اولین جلسه دندونپزشکیمو رفتم! باورم نمیشه اصلا درد نداشت حتی سوزنش!! من تا حالا هیچ سوزنی غیر از واکنسو تجربه نکرده بودم. امروز اولین بار بود و اصلا کولی بازی درنیاوردم


کلا نسبت به درد آدم لوسی ام! احتمالا بخاطر اینه که تا حالا بیماری بدی رو تجربه نکردم. امیدوارم هیچوقت هم تجربه نکنم! هیچ کی تجربه نکنه.

نمیفهمم خانوما چطوری زایمان طبیعی انجام میدن!!! من حتما میمیرم. و از اونجایی که جون خودمو بیشتر از یه بچه دوست دارم پس هیچوقت بچه دار نمیشم. خلاص :))


سوم اینکه جلسه اول فرمون هم رفتم. به جز یکی دو تا پسر نوجوون که احتمالا فکر میکنن خیلی باحالن!! رفتار بدی ندیدم. درصورتی که فکر میکردم خیلی رفتارای زشت ببینم! مثل اینکه کم کم خانوما دارن تو این مملکت به عنوان یه انسان پذیرفته میشن!! واقعا خداروشکر



+ دقیقا همه کارایی رو که تو چند تا تابستون اخیر میخواستم انجام بدم، الان دارم همه رو با هم انجام میدم! ۳-۴ تا بیشتر نیست ولی خیلی حس خوبی بهم میده :))

یه جورایی هم حرف واسه گفتن هست و هم نیست. در کل حال و حوصله حرف زدن ندارم. از طرفی دوست داشتم بنویسم.


رتبه ها اومد. نمیگم افتضاح بود ولی خب عالی هم نبود. نسبت به درصدام، رتبه عجیب بود.

از اونجایی که امسال حتما باید برم همه چی انتخاب میکنم. پزشکی، دندان پزشکی، داروسازی، فیزیوتراپی، علوم تغذیه، بیوتکنولوژی، زیست شناسی سلولی و مولکولی!!

دیگه هر کدوم بشه واسم فرقی نداره. بعضیاشونو دوست ندارم ولی شغل و درآمد دارن. اونایی هم که درآمد ندارن حداقل علایقم هستن.

دیگران به داروسازی هم امیدوارن ولی به نظر خودم فیزیوتراپی قبول شم شانس آوردم.

اصلا به اینکه کدومشون میشه نمیخوام فکر کنم چون دلم نمیخواد یه ذره هم امیدوار بشم. تو این مملکت به هیییییچ چیزی نمیشه اعتماد کرد. بخاطر همین پای حرفای امیدوار کننده نمیشینم و تا جایی که میتونم به بقیه هم هشدار میدم که اصلاااا خوشبین نباشین.


ترجیح میدم رشته بدتر ولی شهر بهتر قبول شم. فقط نگران این قضیه هستم که اگه شهر بدی قبول شم چطوری باید تا انتقالی دوام بیارم بخصوص که باید دوباره برم خوابگاه. دقیقا همون جهنمه :))

اصلا حال و حوصله محیط جدید و دوست و رفیق پیدا کردن ندارم. این روزا هم با اینکه درس ندارم و بیکارم بازم با هیچ کدوم از دوستام ارتباط ندارم و یه جورایی حوصلشونم ندارم. واقعا ترجیح میدم تنها باشم و کم کم یاد بگیرم تنها زندگی کنم.


خلاصه اینکه زنده ام ولی احتمالا مثل اکثر ایرانی ها زندگی نمیکنم. مبارکم باشه :)


حالا از این چ..ناله ها که بگذریم باید بگم همچنان بخاطر کلاس رانندگی و نوبت دندون پزشکیم خوشحالم. همچین آدم ندید بدیدی هستم


این هفته هم امتحان آیین نامه دارم هم درگیر انتخاب رشته ام هم نوبت دندون پزشکی دارم و قراره برای اولین بار در عمرم سوزن بره تو لثم!!! خداروشکر که دندون پزشک یه دختر جوون شوخ و خوش مشربه وگرنه حتما سکته میکردم. ولی همین خرابی های سطحی دندونام که درست شه خیالم راحت میشه.


+ وای که چقدددر دلم مسافرت میخواد. احتمالا اوایل شهریور یه طرفی بریم یکم دلمون باز شه. خفه شدیم تو این همه خبر بد.


++ راستی یه نکته خیییلی مثبت این کنکور این بود که بالاخره خونوادم از من راضی شدن. با اینکه رتبه چندان خوب نبود ولی از درس خوندن امسالم راضی بودن و خداروشکر هیچ رفتار بدی ازشون ندیدم ( برای اولین بار!! ). حتی بابا از این رشته های پزشکی کوتاه اومده و خودش میگه نباید اینقدر سخت بگیریم.


+++ و هچنان خداوند اموات فامیل فوضول را مورد عنایت قرار دهد! آمییییین!!

بالاخره رفتم دندونپزشکی. فقط میتونم بگم خوششششحالم که عصب کشی لازم ندارم. البته چندتایی دندون خراب دارم چون تو عمرم سمت دندونپزشکی نرفتم. خدا کنه کولی بازی درنیارم واقعا وحشت زده میشم :/ حتی همین که میخواستم فقط دندونامو نشون بدم کلی استرس داشتم.


دیگه اینکه بالاخره واسه رانندگی هم ثبت نام کردم و امروز اولین جلسه آیین نامه بود. کلاس حوصله سر بریه. از الان عزا گرفتم واسه امتحانش چطوری این کتابو بخونم. تازه میخواد هر جلسه هم پرسش کنه!! خدایا شکرت ://


امروز فهمیدم چند روز دیگه رتبه ها اعلام میشه. اگه نمیگفتن احتمالا خود روزشم متوجه نمیشدم! من و این همه بیخیالی محاله!! البته یادش که میفتم یه لحظه استرس میگیرما ولی بعدش دوباره یادم میره

هر چی که بشه دیگه آخرشه. خوبیش اینه :)


ماشاءالله انقدر از هر طرف خبر بد رو سرمون میباره که دیگه نمیدونیم واسه کدومش ناراحت شیم. حس و حال زندگی کردن نمونده واقعا!! بیچاره اونایی که واقعا تحت فشارن!

عروسی هم تموم شد. واقعا عالی بود. بعد از مدتها عروسی یکی از نزدیک ترین هام بود. تا جون داشتیم رقصیدیم‌. دیگه آخرش پاهامون ورم کرده بود نمیتونستیم بایستیم


ولی نگران بودم آرایشگاه به موقع تموم نشه. واقعا شلوغ بود. یکی از شاگردای آرایشگر میگفت از ۵ صبح اینجاییم!!!

بالاخره حدودای ۷ تموم شدیم. سریع آماده شدیم میخواستیم بریم تالار آخه تالارش یکم دور بود که فهمیدیم هنوز خود عمم اینا نرفتن

دیگه ما هم یکم تو خونه نشستیم و بعد راه افتادیم. در کل وقت اضافه آوردیم!

شب تا برسیم خونه تقریبا ۱:۳۰ یا ۲ بود. حالا کی میتونست با اون سر و وضع بخوابه. تا موهامو باز کنم و آرایشمو پاک کنم برم دوش بگیرم فکر کنم ۳:۳۰ بود. مامان و خواهرم بدون دوش خوابیدن!!!!

تا ۱۲ ظهر خواب بودم. البته ۱_۲ بار بیدار شدم ولی دوباره خوابیدم.

الانم ساعت ۱ ظهره برق نداریم‌! برنج تو غذاپزه درنتیجه ناهار هم نداریم :(


+ هر کی تو جشن میگفت ایشاالله عروسی تو، میگفتم ۱۰-۱۵ سال دیگه ایشاالله. همه میگفتن اوووه چه خبره؟!

والا اگه اینا فکر کردن من حالا حالاها حاضرم ازدواج کنم کاملا کور خوندن. من ترجیح میدم از عروسی دیگران لذت ببرم

یکی هم تو جشن بود که واسطه یه خواستگاری شده بود که دلم میخواست خرخرشو بجوم. عمدا با یه تاکیدی بهش گفتم ۱۰-۱۵ سال دیگه که دیگه از این کارای مزخرف نکنه! زن احمق!!

امروز عروسی دخترعممه. انقدر برام مهم بود خواب نمونم و به موقع کارامو انجام بدم که ۱ ساعت زودتر بیدار شدم و ساعت گوشی رو خاموش کردم :/

واسه کنکورمم‌ اینطور نبودم!

این چند وقت هر روز حدود ۲ ساعت برق قطع میشه. خدا کنه تو آرایشگاه برق قطع نشه. میمیریم از گرما اونم ۳ بعدازظهر!



بعدا نوشت:  یعنی خدااا نکنه من عجله داشته باشم. قرار بود من امروز همراه دخترعمم ۱_۲ ساعت آرایشگاه باشم که تنها نباشه. از طرفی کلاسم داشتم. قبل از اینکه کلاسم تموم شه زنگ زدم آژانس گرفتم. تو راه ماشین تصادف میکنه، نیم ساعت معطل شدم. بعد که اومد حالا هی دور میزدیم نمیتونستیم آرایشگاهو پیدا کنیم. خلاصه تازه ۱۰ دقیقه ای میشه که رسیدم. ۴۰ دقیقه دیگه هم باید برم :/ چه همراه عروسیم من

ساعت ۲ هم باید خودم آرایشگاه باشم. خدا خودش بخیر کنه!!