بازم بی خوابی

لعنت بهت رها...

حتی عنوانم نمیدونم چی باید بنویسم!

یه حسی دارم. یه حس پر از نوشتن ولی نمیدونم باید چی بنویسم. چیزای زیادی به ذهنم میرسه ولی رو هیچکدوم تمرکز ندارم.

این دیگه چه وضعشه؟؟ :|

بدخواب شده بیچاره :(

خیلی مزخرفه که یه شب بدخواب شی و 3 نصفه شب از تنهایی خل شی ولی هر چی بین آدمای اطرافت بگردی، کسی رو پیدا نکنی که بهش پیام بدی، صحبت کنی، از حال و روزت بگی، از حال و روزش بپرسی..


7 صبحم باید از خواب بیدار شم :|

این حرفا چه عنوانی میتونه داشته باشه؟؟

-        - بعد از مدتها یه عکس جدید ازش دیدم که داره لبخند میزنه. یه لبخند یکم پررنگ تر. از چشماش معلومه حالش چندان خوب نیست ولی کنار دوستش ایستاده و لبخند زده و عکس گرفته. واسه من دنیاییه. دنیایی که هر بار که باهاش روبرو میشم وایمیستم و یکم نگاش میکنم. انگار نمیشه بدون مکث از کنارش رد شد. انگار نمیتونم.

 

-        - لعنت به مردادی که برات بی رحم بوده.

 

-        - هنوزم نشده.. انگار قرار نیست بشه. چی تو وجود توئه؟!