بین تمام اتفاقاتی که در جریانه اگه فقط یه چیز خوب نصیب من شده باشه، اون اینه که فهمیدم بین ما ایرانی ها چقدر آدم حسابی زیاده. چه بین اون هایی که معروفن یا نخبه ان، چه بین همین آدمای عادی زندگی روزمره. برای من خیلی حس خوبی داشت و امیدوارکنندست.

قمریمون حالش خوب شد و امروز پر زد رفت :))

یه قمری ۲_۳ روزه که تو حیاطمونه و نمیتونه پرواز کنه. بال هاش انگار سالمن ولی پاش میلنگه. فکر کنم شکسته :( من میترسم خیلی بهش نزدیک شم ولی مامانم گرفتش گذاشتش تو یه جعبه و واسش آب و دونه ریخت. میخوایم ببریمش پیش دامپزشک ببینه چشه این حیوونکی ولی تا به جعبش نزدیک میشیم میترسه شروع میکنه بال بال زدن و ما رو هم میترسونه. کاش آروم بگیره بتونیم ببریمش.

نگرانم سفارت خونه ها تو ایران بسته بشن. میدونم خودخواهیه. مردم دارن تو خیابونا کشته میشن و اینکه من نگران چنین چیزی باشم شاید درست نباشه. ولی واقعا این همه زحمت و برنامه ریزی و استرس... نگران آیندمم. بیش از حد کافی تا همین الانش سنگ جلوی پامون هست. اگه این وسط سفارت خونه هم بسته بشه و کار ما نصفه نیمه بمونه چی میشه؟ میگن کشورهای همسایه پرونده های بچه های ایرانو بررسی میکنن. ولی خب همین جابجایی قراره چقدر طول بکشه؟ روندش چطور میشه؟ همه چیز جدید میشه و ما هیچی نمیدونیم. اصلا معلوم نیست اینطوری به شروع ترم برسیم یا نه.

همینطوریشم هر روز یه قانون جدید میاد. تا همین چند وقت پیش اگه پاسپورتت ۶ ماه اعتبار داشت کافی بود. حالا من مدارکمو فرستادم و درمورد پاسپورتم اصلاحیه زدن که باید ۱۵ ماه اعتبار داشته باشه. واسه تمدیدش اقدام کردم میگن تا ۲۰ روز ممکنه طول بکشه که پاسپورت جدید برسه دستتون. ۲۰ روووووز تو این مملکت میدونین یعنی چی؟

خلاصه هر قدمی که برمیدارم تو تاریکیه و نمیدونم یکم جلوتر چه اتفاقی قراره بیفته. فقط اینطوری خودمو آروم میکنم که این هم بخشی از این تغییر بزرگه که داره رقم میخوره. هر کی به اندازه خودش هزینه میده. من همه تلاشمو میکنم ولی درنهایت فرقی نمیکنه این ترم چی بشه و اصلا این تغییر اتفاق بیفته یا نه. من هر طور که شده از این مملکت میرم. حالا الان یا یه سال دیگه یا هر چی.

شهر مادری من یه شهر کوچیکه و خیییلی کم پیش اومده که صدای هواپیما از آسمونش بشنوم.

امروز از اوایل شب تا الان چند بار صدای پرواز هواپیما میاد. یکم عجیبه!