برای نگاه به یک مسئله سه زاویه دید وجود داره:
اون چه که من فکر میکنم
اون چه که تو فکر میکنی
اون چه که واقعیته
دلم پر میکشه برای مازندران، برای جنگل هاش، برای تپه هاش، برای جاده هایی که یه طرفش شالیزار بود و طرف دیگش تپه های پر از درخت و فرقی نمیکرد من به کدوم طرف دید داشته باشم، با خیال راحت آهنگ گوش میدادم و از منظره هایی که هر بار برام تازگی داشتن و هیچوقت تکراری نمیشدن لذت میبردم. دلم پر میکشه برای صدای رعد و برق و بعدش بوی نم خاک. یعنی واقعا برای همیشه اینا رو از دست دادم؟
مولانا چه قشنگ میگه:
حقیقت آینه ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست. هر کس تکه ای از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست! حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود.
هر کدوم از ما فکر میکنیم حق با ماست. بعد به جون همدیگه میفتیم که ثابت کنیم درست میگیم. تهش به چی میرسیم؟ به همین دنیای قاطی پاطی ای که ساختیم و رسما گند زدیم.