برای نگاه به یک مسئله سه زاویه دید وجود داره:

اون چه که من فکر میکنم

اون چه که تو فکر میکنی

اون چه که واقعیته

من الان متوجه شدم تو شهری که هستم پل هوایی واسه عابر پیاده ندیدم تا حالا! همه از رو زمین میرن. اکثر جاها خط کشی عابر پیاده وجود داره و حتی اگه چراغ راهنمایی رانندگی نباشه ماشینا خودشون واسه عابر پیاده می ایستن تا رد بشه. درنتیجه اصلا نیازی به پل ندارن. ولی پل هوایی هم چیز باحالی بود. از اون بالا خیابونو و رد شدن ماشینا و آدما رو میدیدم. گرچه گاهی اوقات برای زن ها جای ناامنی هم بود متاسفانه.

دلم پر میکشه برای مازندران، برای جنگل هاش، برای تپه هاش، برای جاده هایی که یه طرفش شالیزار بود و طرف دیگش تپه های پر از درخت و فرقی نمیکرد من به کدوم طرف دید داشته باشم، با خیال راحت آهنگ گوش میدادم و از منظره هایی که هر بار برام تازگی داشتن و هیچوقت تکراری نمیشدن لذت میبردم. دلم پر میکشه برای صدای رعد و برق و بعدش بوی نم خاک. یعنی واقعا برای همیشه اینا رو از دست دادم؟

مولانا چه قشنگ میگه:

حقیقت آینه ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست. هر کس تکه ای از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست! حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود.


هر کدوم از ما فکر میکنیم حق با ماست. بعد به جون همدیگه میفتیم که ثابت کنیم درست میگیم. تهش به چی میرسیم؟ به همین دنیای قاطی پاطی ای که ساختیم و رسما گند زدیم.

رها خوشالهههههه :))))))

وسایلشو پست کردن. یه ماه دیگه ماگ جدید و گیتارش تو دستشه

خدا کنه گیتارم صحیح و سالم برسههههه (ایموجی چشمان ملتمس و اشک ناک)