یکی از دوستای ایرانم اومده آلمان. منم به آلمان خیلی نزدیکم. و الان در پوست خودم نمیگنجم :)))) خیلی خوشحالم یکی از دوستای ایرانم بهم نزدیک شده.

تازه این از دوستای خیلی صمیمیم نبود. وای اگه یه روز دوستای صمیمیم بیان اروپا تو دل من عروسی میشه :))))))

تو وبلاگم برگشتم عقب و رسیدم به روزای آخر ایران بودنم. چه نگرانی ها و لحظه هایی. الان که میخونم تک تک اون ثانیه ها از جلوی چشمم رد میشن و لبخند میزنم :)

تیکه پاره ام..

یه تیکه از روحم تو خونه دانشجوییم تو گرگانه.

یه تیکه خیلی بزرگی از روحم تو آغوش خواهرمه.

تمام اون چیزی که منو به زندگی وصل میکنه خونواده کوچیک ۳نفرمه که تو ایرانن.

جسمم هم اینجاست وسط خاک فرانسه.

خب حالم داره بهتر میشه :) داشتم دق میکردما.

دارم مقایسه میکنم میبینم من چقدر وقتی ایران بودم شخصیت متفاوت و حتی بهتری داشتم نسبت به الانم. احتمالا اگه دوستایی که اینجا باهام آشنا شدن با دوستای ایرانم درمورد من صحبت کنن تعجب کنن که من همون آدمم؟!