امشب مثلا اومدم یه حالی به خودم بدم. یه دسر که از تلویزیون دیده بودم و خیلی راحت بود واسه خودم درست کنم. یعنی زمین تا آسمون با اون چیزی که دیدم متفاوت شد. اصلا افتضاح.. همشو ریختم دور :/

نتیجه اخلاقی اینکه هیچوقت به تلویزیون اعتماد نکنین. همش دروغه

یه وقتایی نیاز دارم یکی باشه که بغلم کنه و بهش پناه ببرم. مثل الان که خواب غم انگیزی دیدم..

به نظرتون اسم این بیماری که هی میای این صفحه رو باز میکنی که بنویسی ولی نمینویسی و دوباره میبندیش، چیه؟!


خب چه میکنین با ایام مبارک امتحانا؟ :/

من که تازه از ۱ بهمن امتحانام شروع میشه. ۲ هفتست تو فرجه ام و تازه امروز میخوام شروع کنم به درس خوندن. من درست بشو نیستم!

اینقد دیر دارن امتحانا رو شروع میکنن که وقتی تموم شد بلافاصله ترم‌جدید شروع میشه. خب چه کاریه؟ یکم زودتر امتحان بگیرین. به هر حال که این فرجه ها خیلی به درد نمیخوره. همه در حال استراحت و تفریحن. البته همه که نه، اغلب!

نمیدونین چه حس خوبیه که امتحانا رو مجبور نیستم خوابگاه باشم. میرم هر امتحانو میدم و برمیگردم. یکم خسته کنندست هی رفت و آمد ولی به خوابگاه نرفتن می ارزه. حداقل تو خونه اتاق خودمو دارم تک و تنها و غذاهای مامان

ولی خب دیگه انتظار خونواده اینطوری بالاتره. حالا نه اینکه قبلا انتظاراتشون کم بود، الان بیشترم میشه


وسط امتحانا هم یه عروسی دعوتیم. من خیلی اهل جشن و جمع های شلوغ نیستم ولی این عروسی فرق میکنه. عروسی دخترعممه همون که تابستون جشن عقدش بود. فکر کنم اینجا نوشتم که دخترعمم، مثل خواهرمه. چی قشنگ تر از دیدن شادی خواهر؟؟

درنتیجه من به سختی امتحانا فکر‌نمیکنم. به خوشی اون جشن فکر میکنم :))

کلا هم‌درک نمیکنم چرا بچه ها اینقد نگران امتحانا هستن. تقریبا همه امتحانامون واسه خودشون چند روز فرجه دارن که قشنگ میشه خوند و کافی هستن. بخاطر همین من اصلا استرسشونو درک نمیکنم و هر کاری کنم‌نمیتونم مثل اونا نگران باشم!

فکر کنم مشکل از منه. آره؟

توی ایران همین که زنده بمونین یعنی بسیار آدم خوش شانسی هستین و معجزه براتون اتفاق افتاده :|