میدونین الان درمان چیه؟

اون مبل تک نفره اتاق خواهرم وقتی خودش داره رو تختش کاراشو میکنه و منم به این کنج دلپذیز پناه میبرم. ترکیب حضور خواهرم و اون مبل یه چیز فوق العاده ای میشه واسه من. 

کاش اونجا بودم.

از اون روزاست که حس خفگی میکنم. از اون زمانا که از همه چی میترسم و هر کاری بیش از حد سخته. از دیروز غروب شروع شد و تا کی ادامه پیدا میکنه رو نمیدونم.

یه کاری با عکس پاسپورتم داشتم، رفتم تو فایل عکسای یکی دو سال اخیر پیداش کنم. چشمم خورد به بقیه عکسا. چقدر من کوچولو بودم اصلا قیافه خودمو دیدم برگام ریخت. آدم مگه دیگه تو این سن هر سال چقدر تغییر میکنه؟! و اینکه قیافه من با موی کوتاه و بلند خیلی فرق میکنه. الان متوجه شدم 

بعد اینکه یه نگاه به صورتم تو بعضی عکسا کردم، گفتم خدایا من چطوری میتونستم با چنین قیافه و سر و وضعی عکس بگیرم واسه دوست پسرم بفرستم؟ یعنی سر و وضع کاااملا خونگی و حتی بعضیاش نامرتب! دیگه زیادی احساس راحتی میکردم

یه وقتایی هم آدم یه چیزایی میبینه، پیش خودش فکر میکنه پس فقط واسه ما خار داره!

امیدوارم شما جزو دسته خارداران نباشین.

اگه مامانم زنگ نمیزد ۱۲ ساعت کامل میخوابیدم. بی سابقه بود. فکر کنم بخاطر قرصی که قبل خواب خوردم هم هست.