واقعا چقدر بی مسئولیت و ظالم!

امشب از اون شبای دردناکه که از هر طرفش یه غمی میباره. از اون شباست که به گریه ختم میشه.

یکی از خوشبختی های زندگی من اینه که دیگه دانش آموز کنکوری نیستم. بخصوص وقتی خواهرمو میبینم هی خدا رو شکر میکنم. البته که هزارتا بدبختی دیگه دارم ولی لامصب هیچی واسه من کنکور نمیشه

یعنی ممکنه یه روز یه چیز وحشتناک تر از کنکور هم تو زندگی من پیش بیاد؟ در حدی که آرزو کنم کاش کنکوری بودم؟! وای خدا نکنهههههه

اینقدر از لحظه های قبل امتحان بدم میاد و برام زجرآوره که حد نداره. اصلا خود امتحان باگ سیستم آموزشیه به نظرم. ولی این تایم قبلش خیلی بدتر از خودشه. بخاطر همینم همیشه ترجیح میدم اون لحظه های آخر یا خواب باشم یا در حال خوندن. اینطوری زمان زودتر میگذره.

شروع شو دیگه لعنتی. اه

به شدت دلم میخواد یکی دو تا ظرف خورد کنم. یکیو گیر بیارم و هر چی از دهنم در میاد بارش کنم و بعدشم یکی دو نفرو بکشم.

احتمالا بعد از این کارا یکم حالم بهتر میشه.