از نیازمندی ها

من از بچگی زیاد اهل نگه داشتن حیوون خونگی نبودم. شاید کلا تو زندگیم یه مدت کوتاهی خرگوش داشتم. ولی الان یهو دلم خواست یه سگ کنارم میبود. مثلا الان که دارم به کارام میرسم میومد کنارم مینشست و بدن نرمشو به پاهام می مالید. یا وقتی خسته و ناامیدم همدیگه رو بغل میکردیم. به نظرم وجودش میتونست آرامش بخش باشه. خیلی خودخواهانه ست البته. به هر حال که من هیچوقت جرات سگ داشتنو پیدا نکردم. میترسم نتونم ازش خوب مراقب کنم و طفلی تلف بشه.

کاش امروز چشم که باز میکردم میدیدم تو یه کلبه جنگلی تو بغل یار خوابیدم. کاش هیچ دغدغه ای وجود نداشت و میتونستیم با خیال راحت کل روز رو همینطوری تو تخت بگذرونیم یا بریم واسه خودمون جنگلو زیر و رو کنیم و هی غافلگیر بشیم از قشنگیاش.


کلبه و جنگل بخوره تو سرم. حتی یار کنارم نیست الان :((

کارایی که این روزا می کنم:

سر کلاس های آنلاین بی کیفیت دانشگاه میرم.

زبان انگلیسی میخونم.

زبان فرانسوی میخونم.

با مقاله نویسی سر و کله میزنم که چون اولین تجربمه و دارم گام به گام یاد میگیرم و جلو میرم طبیعتا توش افتضاحم.

یه کارگاه مکالمه انگلیسی برداشتم که فقط 4 جلسست. خیلی قوی و اینا نیست ولی اولین جلسشو رفتم و از فضاش خوشم اومد. یه جورایی کارگاه جبرانیه چون به نظرم سر خود کلاس زبان اونقدری که باید وقت نیست که حرف بزنیم. البته باعث شد برای اولین بار حس کنم خیلی تو مکالمه بهتر شدم و اونقدرا هم ضعیف نیستم و البته فهمیدم پررو هم شدم که خودش خیلی خوبه. قبلا خجالتی بودم کلا وضعیت اعتماد به نفسم رو به رشده و از این نظر راضیم از خودم.


کارایی که باید به کارای بالا اضافه کنم:

یه پروپوزال بنویسم بکنم تو دهن استاد کوفتیم.

یه نصفه مقاله ترجمه کنم و واسه ارائش آماده شم که اینم واسه یه استاد کوفتی دیگست.

راجب چندتا موضوع سرچ کنم و جوابا رو واسه استاد کوفتی شماره 3 بفرستم.

جزوه بنویسم که این یکی، تباه ترین کار ممکنه.خداروشکر با بچه ها تقسیم کردم.فقط  امیدوارم گند نزنن.


کارایی که باید تو بلند مدت انجام بدم و تا پایان این ترم تو اولویت نیستن:

دیدن 40-50 ساعت کارگاه تخصصی رشتم و نوت برداری

خوندن یه جزوه 1000 صفحه ای حل کیس بازم مخصوص رشتم

کلا شروع کنم مرتب مقاله بخونم


اینا رو نوشتم شاید یکم مغزم مرتب شه و احتمالا یه سری چیزا رو هم جا انداختم و اینا کامل نیستن ولی بازم از هیچی بهتره.

خدایی کارایی که دارم انجام میدم زیاد نیست. پس نتیجه میگیریم علت اینکه اینقد وقت کم دارم و احساس میکنم خستگی داره از چشمام میزنه بیرون و از استرس پنیک کردم، فقطططط گشادیه. خاک بر سرت رها جان. حتما هم در آینده یه گوهی میشی!

شایان ذکر است که سیگار می خوام!

چرا من 5 صبح از خواب بیدار نمیشم و تا 12 شب کار نمیکنم؟

واقعا چرا اینقد تنبلم؟ حتی حس میکنم دارم بی نظم هم میشم :/

از کسی که تازه ساعت 8 بیدار میشه چه انتظاری دارم واقعا؟! تازه بازم اینطوری نیست که بکوب تا شب به کارام برسم. چندساعتی رو هم هدر میدم.

چرا من اینقد گشادم آخه؟؟ واقعا خاک..