برگشتم خونه :)

خب یک عدد رها هستم از منزل :)))


بالاخره جمعه پام به خونه رسید. میخواستم همون جمعه یا شنبه پست بذارم ولی همه چی خیلی بهم ریخته بود. به اندازه یه خونه وسیله آورده بودم که همه باید جا بجا میشدن. انگار جهاز برده بودم خوابگاه!!! اینم در نظر بگیرین که این 9 ماهی که نبودم مادرم و خواهرم با همت بسیااار اتاق من بیچاره رو مصادره کرده بودن و من یه روز زمان گذاشتم که اول اتاقو از مصادره این دو عزیز دربیارم و بعد خودم مستقر شم


 خلاصه بعد از 2-3 روز تقریبا همه چی مرتب شد. البته هنوز یکم آثارش هست.



حالا یه بساط جدید داشتم. چهارشنبه یعنی امروز تولد دخترخالمه. قرار نبود اینقدر زود جشن بگیرن ولی خب افتاد چهارشنبه و منم معلق در هوا که لباس ندارم حالا چی بپوشم؟!

از اونجایی که هوا خیییلی گرم بود و منم تننننبلم، حال نداشتم برم لباس بخرم. درنتیجه لباسی رو که مامان تازه واسه خودش خریده بود پوشیدم و دیدم که واسم مناسبه و برای جشن صاحبش شدم :)) خودش میخواد یه لباس دیگه بپوشه، به این لباس احتیاجی نداره پس منصفانست که من بپوشم و تو این گرما آواره پاساژها نشم!!


یه سری مخلفات هم نیاز بود که داشتم. به یه دور آرایشگاه نیاز داشتم که دیروز رفتم. البته امروزم میرم واسه جشن ولی خیلی شلوغش نمیکنم. من که مو ندارم دیروز دوباره رفتم کوتاه کردم. یعنی کوتاه که بود رفتم مرتبش کردم که خب دوباره یکم کوتاه شد. میخواستم کوتاه تر شه که از آرایشگر گرفته تا خونواده نپسندیدن. منم که حرف گوش کن، قبول کردم.


امروزم که تولده و بزن و بکوب. چه حالی بدهههههه

خیلی اهل جشن و شلوغی نیستم و یه طورایی فراری ام از این چیزا ولی این تولد فرق میکنه. تولد دخترخاله جانه و بعد از چندسال دارم میرم تولد!!! پس طبیعیه که خوشحالم

 

+ راستی راجع به اون تصمیم باید بگم که میخوام دوباره کنکور بدم. یعنی تا این حد دیوانه!!!

از هفته بعد درسام شروع میشه. فعلا تا آخر تابستون میخونم ببینم چطور پیش میره. به احتمال زیاد ترم بعد یعنی مهر ماه مرخصی میگیرم و ترم بهمنم اگه همه چی خوب پیش بره از دانشگاه انصراف میدم و تیر 97 هم که کنکور.


رشتمو دوست دارم و دانشگاهمم دانشگاه بدی نیست ولی برای کنکور دلایل خودمو دارم که فکر میکنم ارزششو داره. امیدوارم نتیجه اون چیزی که میخوام بشه. لطفا شما هم امیدوار باشین... :)

تابستونم داره میاد

دیشب با همه بد و دلگیر بودنش تموم شد.

یه ساعت دیگه امتحان اون کارگاهو دارم و هیییچی نخوندم :)

یا میشه از دوستان کمک گرفت یا برگه سفید میمونه!!

مهم نیست واقعا. اصلا معلوم نیست تصحیح میشه یا نه و نمره کجا میره. هیچ تاثیری هم که نداره.

ظهر خونوادم میرسن. تقریبا همه چیو جمع کردم. مونده یه ذره خرت و پرت که منتظرم با خودشون یه چمدون بیارن بریزم تو اون.

خوشحالم که دارم میرم. این چند روز آخر اینجا دلگیر بود.

از طرفی دلم خونه و خونواده میخواد :)

خلاصه که تابستون منم داره شروع میشه. امیدوارم خوش بگذره.

تابستون به شما هم خوش بگذره دوستای عزیزم :)

دلم براش تنگ میشه

صمیمی ترین دوست این یک سال دانشگاهم امشب رفت.

کمکش کردم وسایلشو ببنده و ببره پیش ماشین.

وقتی خداحافظی کردیم از دم در تا بلوک خودمون خیلی دلگیر بود. خوابگاه خلوت و ساکت. بیشتر بچه ها امروز رفتن و یه تعداد کمی هم فردا میریم و خوابگاه خالی خالی میشه.


دلم واسش یه ذره میشه و اینکه معلوم نیست دوباره ببینمش یا نه خیلی ناراحتم میکنه.

حس غریب از دست دادن یه دوست

یکی از دوستای وبلاگی که خیلی وقته وبلاگشو میخونم چند وقتی بود هیچ پستی نمیذاشت بعد از یه اتفاق بدی که براش افتاده بود. امشب وقتی چک کردم دیدم بخش نظرات وب و ارتباط با نویسنده رو بسته. هیچ راه ارتباطی نیست. باید منتظر شم تا خودش برگرده.


خیلی دلم گرفت :((

دق

عاقا من یه اشتباهی کردم اواخر اسفند یه کارگاهی ثبت نام کردم. تا شروع بشه که ما رو دق دادن، سر کلاس با اون استادش بیشتر دق کردیم، کلاساشون تا وسط امتحانات طول کشید و ما باز دق کردیم. حالا باید بخاطرش تا 14 تیر خوابگاه بمونم و دق کنم!!!


امروز رفتم از سرپرستی پرسیدم گفت ما 14 ام پایان وقت اداری خوابگاهو تعطیل میکنیم. و من همون روز تازه ساعت 10 امتحان دارم. یعنی از امتحان که برگشتم باید بلافاصله جمع کنم و برم :|

 

نتیجه اخلاقی: از این به بعد اینجانب غلط کرده جوگیر شده و بدون اطلاعات دقیق، کارگاهی رو شرکت کنم و خوش خیال باشم که مسئولش آدم منظم و خوش قولیه و طبق برنامه ای که وعده داده کارگاهو پیش میبره!!!