مغزم شلوغه

تقریبا 2 هفتست که میخوام 10 فصل شیمی آلی بخونم. به نظرتون چند فصل خوندم؟؟ فقط یکی!!!

اگه تو این 2 هفته روزی یه فصلم خونده بودم تا حالا تموم شده بود ولی خب منم دیگه!!


حقیقتش یه تصمیمی گرفتم و پیگیرشم که انگیزمو واسه امتحانای دانشگاه به شدت کم کرده. این درسا و این امتحانا تقریبا دیگه به دردم نمیخوره اگه واسه تصمیمم خوب تلاش کنم و جواب بده. اینه که یه جورایی بیخیال امتحانا شدم. ولی این شیمی آلی لعنتی رو دیگه فکر کنم بیفتم. آخه هم سخته هم استاد بسیار مزخرفی داره از شانس گند ما. منم هیچ جوره میلم نمیکشه بخونمش و یکشنبه امتحانه که البته شنبه هم یه امتحان دیگه دارم. یعنی یه درس حجیم و واقعا سخت هیچ فرجه ای نداره. نمیدونم موقع برنامه ریزی واسه امتحانا چی پیش خودشون فکر کردن!!!


کلا فردا و پس فردا وقت دارم واسه 9 فصل شیمی آلی و یه امتحان دیگه. اون امتحانو که فردا میخونم و تقریبا حله ولی شیمی آلی دیگه هر چقدر رسیدم میخونم و میرم امتحان میدم. هر چی شد، شد. واسه خودم که چندان مهم نیست ولی اگه بیفتم یکم پیش خونواده و بیشتر مامانم سختم میشه.


بععععله خونواده من پیگیر نمرات دانشجویی منم هستن و من ترم پیش به سختی واسه کارنامه نشون ندادن مامانمو پیچوندم و یه جورایی هنوزم دارم میپیچونم. بابام نهایتش یه بار میپرسه و تموم شد و رفت ولیییییی مامانمو باید ببینین. یعنی ممکنه 4 سال دیگه یهو یادش بیفته و بگه رها تو کارنامه ترم اولتو به من نشون ندادی مامانه دیگه. عشقه ولی با یه سری اخلاقاش باید کنار بیای. البته این اخلاقش فقط شامل کارنامه نمیشه

 

خلاصه که 2 هفته مونده تا امتحانا تموم شه و برگردم خونه و خدا میدونه چقدر منتظرم این مدت تموم شه. نه فقط بخاطر امتحانا، بیشتر بخاظر تصمیمم و کارایی که تازه وقتی برگشتم شروع میشن.

یه تابستون شلوغ و به نظر خودم هیجان انگیز در انتظارمه :)) خدا کنه خوب پیش بره.

تصمیممو قطعی تر که شد، حتما اینجا مینویسم.

 

+ این تصمیم، ازدواج یا رفتن از ایران نیست. آخه به یکی از دوستام مجبور شدم بگم. قبل از اینکه بگم این فکرا رو کرده بود و البته بیشتر گیر داده بود که داری ازدواج میکنی :|