این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پنجشنبه برگشتم گرگان. به خونوادم گفتم بخاطر کلاس فرانسم که حضوریه میخوام برگردم ولی درواقع میخواستم بیام که یکم تنها باشم و دوستامو ببینم. کلاسم معلوم نیست حضوری بشه اصلا. میدونم وضعیت هنوز خطرناکه و باید تا جایی که میشه تو خونه موند ولی واقعا دیگه تحمل نداشتم. بماند که رسیدیم گرگان و دیدیم برق خونه قطعه و یخچال بوی گند میده و خونه یخه و هزارتا مصیبت دیگه. برقو وصل کردیم و پکیج خراب شده بود یکیو آوردیم درستش کرد و خونه که یکم جمع و جور شد خونوادم همون شب برگشتن ولی تا فرداش طول کشید که خونه مرتب شه و وای فای راه بیفته.  امروزم دوباره  برق قطع شد و وقتی وصل شد تا نیم ساعت خط تلفن کار نمیکرد و وای فای نداشتم. داشتم فکر میکردم که دوباره بابا مجبوره بیاد گرگان که خداروشکر وصل شد و یه نفسی کشیدم. امیدوارم این قطعی برق دیگه پیش نیاد. همه چیو خراب میکنه!

فردا دوستم داره میاد پیشم که یه هفته ای با هم باشیم. خوشحالم ولی استرسم دارم.

دلم حسابی سیگار میخواد ولی تو خونه نمیکشم و بیرونم هنوز نرفتم.

امروزم با حس و حال خوبی شروع شد ولی انگار نمیخواد خوب تموم شه. اصلا با حس الانم حال نمیکنم.

ذهنم منسجم نیست. میخوام بنویسم ولی حرفام پیوسته نیست. بخاطر همین گیج میشم و نمیدونم چی بنویسم.

چقدر زدن رو دکمه های کیبورد حال میده :)


کاش یه کاری بود که خودمو بهش سرگرم میکردم. کاری که به فکر و تمرکز نیاز نداشت و فقط حواسمو به خودش پرت میکرد. خلاصه همین چرت و پرتا دیگه.