با سر رفتن حوصله چه باید کرد؟ -_-

الان اومدم تو تراس بشینم دیدم بارون اومده. چنان هوای دلبریییی شده که نگو

اگه گفتین الان چی میچسبه؟ علاوه بر مسائل خاک بر سری و آغوش یار و این صوبتا که وقاحت داره واقعا و واسه ما سینگلا نیست، دیدن سریال با همراهی نوشیدنی گرم تو این تراس بدجور کیف میده :)))

از لذایذ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فردا برمیگردم خونه خودم. اگه بخاطر کلاس ورزشم نبود عمرا نمیرفتم. اصلا دلم نمیخواد برگردم و از الان دلم گرفته.

کاش آدم میتونست بفهمه کی وبلاگشو میخونه. اینو از سر فوضولی نمیگم. به خاطر این میگم که دلم میخواد باهاتون آشنا شم، حرف بزنم، اگه جور شدیم از پشت همین پنجره وبلاگ ارتباط قشنگی داشته باشیم. اینطوری دلم بیشتر به اینجا گرم میشد. مثلا یکی الان مثل من بیداره و یکم پیش وبلاگو چک کرده. کاش چیزی بگین. گاهی فکر میکنم شاید من اشتباه میکنم یا آمار وبلاگ غلطه و جز ۲_۳ نفری که میشناسم، کس دیگه ای اینجا رو نمیخونه. نمیدونم چند نفرین ولی بودن تک تکتون باعث دلگرمیه. حتی اگه ساکتین. میدونم احتمالا خاموش میمونین ولی اگه چیزی میگفتین خیلیم بهتر میشد :)