امروز از اون روزایی بود که به جونم چسبید. صبح تا ظهر که پای فرانسه بودم و بعدش رفتم کلاس و برگشتم خونه. ولی غروبش.. عااالی گذشت. با ۲تا از دوستام تصمیم گرفتیم غروب بریم تئاتر. همیشه حس میکردم خیلی با تئاتر حال میکنم ولی نمیدونم چرا هیچوقت تا امروز نرفته بودم. یکی دو باری گفتم برم ولی امان از گشادی که نمیذاره اتفاقای قشنگ بیفتن. دیگه این دفعه با اینکه روزای قبلش سرم شلوغ بود، ولی پشت گوش ننداختم و گفتم جمعه غروب باید به تئاتر و تفریح بگذره و برنامه ریزی کردم. خلاصه که با بچه ها هماهنگ کردم. یکی از دوستام که اصلا خودش پیشنهاد داده بود و پایه بود بریم. یکی دیگه اما پسره و بنده خدا از بس فاز ورزشکاری و اینا داره گفتم عمرا اگه بیاد. ولی چون از قبل بهم گفته بود برنامه ای ریختین به منم خبر بدین، دیگه بهش گفتم و در کمال تعجب اونم دوست داشت بریم! فکر کنم تصور من از ورزشکارا یکم غلطه خلاصه که واسه بعد کلاسم هماهنگ کردم بریم یه دوری بزنیم تا قبل تئاتر. اون یکی دوستم گفت واسه تئاتر هست ولی زودتر از اون نمیتونه بیاد. دیگه موندیم ما ۲تا. رفتیم یه ساعتی چرخیدیم و یکم حال و هوا عوض کردیم و بعدش رفتیم دنبال سومی و دیگه تئاتر. با اینکه اولین تجربه من بود ولی نمایشش فوق العاده بود. چند بار در طول نمایش مو به تنم سیخ شد و اگه ریمل نداشتم قطعا تو چندتا سکانسش گریه میکردم. تجربه شد که تئاترای بعدی ریمل نزنم تقریبا ۲ ساعتی طول کشید و روحم تازه شد واقعا. اومدیم بیرون هممون یه حالی بودیم اصلا D: و اونجا فهمیدم هممون بار اولمون بود تئاتر میومدیم تا الان داشتیم چی کار میکردیم واقعا؟ دیگه بعدش گفتیم بریم شام بخوریم که بازم اون دوستم دیرش میشد باید میرفت. اونو رسوندیم و رفتیم شام خوردیم و باز حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم تا درنهایت دیدیم دیگه باید جمع کنیم بریم خونه هامون. خلاصه که نیم ساعت پیش رسیدم خونه و دارم امروزو مرور میکنم. نمایشش فردا هم اجرا میشه. هی گوشه ذهنم هست که باز برم ببینمش. نمیدونم برای بار دوم میتونه لذت بار اولو داشته باشه یا نه ولی اگه برم قطعا ریمل نمیزنم

یه چیز قشنگ دیگه ای که این وسط پیش اومد این بود که من تجربه اولم بود با یه پسر ۲تایی کاملا دوستانه و بدون قصد دیگه ای بیرون میرفتم. ۲تایی رفتیم دور زدیم، رفتیم پارک، رفتیم شام خوردیم و گپ و گفت کردیم. تجربه خوبی بود. چقدر حیف که اینقد دیر چنین رفیقی پیدا کردم. سبک زندگی من تو ایران خیلی چیزا رو ازم گرفت. یکیش همین رفاقت سالم و صمیمی با جنس مخالف بود (رفت و آمد با اکیپ های مختلط داشتم ولی ۲ نفره اینجوری نه).دوستی با هر جنسیتی جنبه های جالب خودشو داره. مکالمه های خاص خودش اتفاق میفته. موضوعاتو از نگاه جنسیت دیگه ای میبینی و نگاه خودت گستره تر میشه. خلاصه که به تکامل آدم کمک میکنه. کلا روز مفیدی بود :))

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من pet میخوام

من pet میخوام

من pet میخوام

من pet میخوام

من pet میخوام

...

خدا به داد بقیه روز برسه.

بعد مدتها یه دعوای آنچنانی با خونوادم کردم. در واقع با مامانم بود که بابامم خودشو انداخت وسط. جالبه الان بابا بهش برخورده! بخاطر اینه که تا حالا چنین رفتار تندی از طرف من ندیده بود.

در کل هم دعوا بخاطر بی برنامه بودن مامان پیش اومد. از این اخلاقش متنفرم. واسه خودش پلن میچینه و همه برنامه های منو بهم میریزه. منم آبروم رفت اعصابم خرد شد یه بحث درست و حسابی باهاش کردم. شانس آوردیم پشت تلفن بود. تا اطلاع ثانوی هم نه بهشون زنگ میزنم نه جواب تلفنشونو میدم. بابا میخواد با من لج کنه ولی حواسش نیست که من لجوج بودنو از خودش به ارث بردم.

شاید باورتون نشه ولی یهو عکس خودمو تو اکسپلور اینستا دیدم پشم و پیلم ریخت. 

واسه تولدم که رفته بودم موهامو بافته بودم ازم عکس گرفته بود. من بعد یه مدت دیگه پیجشونو آنفالو کردم زیاد به کارم نمیومد. الان یهو دیدم اون عکسو پست کرده اومده تو اکسپلورم. اوووه تولد من کی بود؟

حقیقتا فکر نمیکردم یه روزی تو اکسپلور اینستا بیام