خطر تهوع: تعداد زیادی کلمه "تفریح" در این متن موجود است.

یعنی دلم میخواد غر بزنماااا.

نمیدونم چرا همیشه حس میکنم تفریح ندارم تو زندگیم. حالا واقعا هم تفریحاتم کمه ولی یکم این ترم بهتر بوده اوضام. نباید همچنان اینقد احساس کمبود تفریح بکنم. مثلا دلم میخواد با خیال رااااحت چندین ماه تفریح کنم. نه اینکه یه روز خوش بگذره و برررره تا یه مدت طولانی. اینطوری به جونم نمیچسبه. آرزوی چند ماه خوش گذرونی رو هم باید با خودم به گور ببرم وسط این زندگی شلوغ که هر کاری تموم شد باید واسه کار بعدی برنامه ریزی کنی. یا شاید در بهترین حالت تو 60 سالگی بهش برسم. البته اگه قبلش نمرده باشم. تازه تو 60 سالگی که حال 25 سالگی رو به آدم نمیده :( من الان به این تفریحات نیاز دارم نه اون موقع. چرا هیچوقت هیچی تو زمان مناسبش واسه آدم اتفاق نمیفته؟



+ راستی جدیدا به مرگ که فکر میکنم میبینم به اندازه قبل میل به مردن ندارم. امیدوارم و حالم بهتره. استرسامو بهتر دارم کنترل میکنم با اینکه واقعا سخته. ولی لااقل مثل قبل منو از پا نمیندازن. کمترم غر میزنم. سعی میکنم بیشتر عمل کنم. همینا باعث میشن دلم بخواد زندگی کنم :)

++ تفریح کردنو جدی بگیرین و در حد تعادل تو زندگیتون داشته باشینش. اگه مثل من کمال گرا هستین احتمالا هیچوقت جزو برنامه هاتون نبوده. ولی مشاورم میگه تفریح یکی از اجزای مهم زندگیه که باید به اندازه بقیه چیزا بهش اهمیت داده بشه. وگرنه بالاخره یه جایی گند کار درمیاد. مثلا تو تعریف من از آدم موفق هیچوقت تفریح وجود نداشت و حتی هنوزم تو ناخودآگاهم وجود نداره و بدون در نظر گرفتن استراحت، واسه کارام برنامه میریزم. در حالی که آدم موفق اونیه که همه جنبه های زندگی رو در حد تعادل حفظ کنه.

+++ یه دامپزشکی رو تو اینستا دنبال میکنم. اولا این آدمو که میبینم عمیقا دلم میخواد حیوون خونگی داشته باشم. از بسسس که عاشق حیووناست و باهاشون باحال رفتار میکنه. واقعا عاشق شغلشه که تو این زمینه هم بهش غبطه میخورم. اینکه عاشق شغلت باشی خیلی قشنگه و خیلی هم کم پیش میاد. حالا اینا به کنار. الان جمع کرده اومده شهر دانشگاهی من، تو یه روستا نزدیک جنگل خونه گرفته و میخواد یه ماه بمونه فقط استراحت کنه و از طبیعت لذت ببره. این چنین تفریحی آرزوست.

++++ پام برسه خونه خودم یه برنامه جنگل با بچه ها میریزم D:

خب بالاخره امروز بعد از ۲ بار ایراد گرفتن، استاد گرامی با یک عبارت "درود بر شما" پروژمو قبول کرد و منو از استرس رهانید. و این گونه شد که در جهت حال دادن به خودم، غروب پا شدم رفتم خرید. یه ذررره از لیست خریدی که داشتم کم شد. حالا فردا هم دوباره میرم قسمت لذت بخش کادو خریدن برای خواهرم و دوست صمیمیم که هر دوشون دی ماهی ان، شروع شده و ذوق دارم

دیگه شبم نشستیم به بهانه یلدا هر چی دم دستمون بود خوردیم یلدای آروم و قشنگی بود. همین که استرس نداشتم و تنها نبودم و میتونستم با خیال راحت کنار خونوادم بشینم برام خیلی ارزش داشت. الانم یه دو خط کتاب میخونیم و میگیریم میخوابیم که فردا روز دیگریست.