عروسی هم تموم شد. واقعا عالی بود. بعد از مدتها عروسی یکی از نزدیک ترین هام بود. تا جون داشتیم رقصیدیم‌. دیگه آخرش پاهامون ورم کرده بود نمیتونستیم بایستیم


ولی نگران بودم آرایشگاه به موقع تموم نشه. واقعا شلوغ بود. یکی از شاگردای آرایشگر میگفت از ۵ صبح اینجاییم!!!

بالاخره حدودای ۷ تموم شدیم. سریع آماده شدیم میخواستیم بریم تالار آخه تالارش یکم دور بود که فهمیدیم هنوز خود عمم اینا نرفتن

دیگه ما هم یکم تو خونه نشستیم و بعد راه افتادیم. در کل وقت اضافه آوردیم!

شب تا برسیم خونه تقریبا ۱:۳۰ یا ۲ بود. حالا کی میتونست با اون سر و وضع بخوابه. تا موهامو باز کنم و آرایشمو پاک کنم برم دوش بگیرم فکر کنم ۳:۳۰ بود. مامان و خواهرم بدون دوش خوابیدن!!!!

تا ۱۲ ظهر خواب بودم. البته ۱_۲ بار بیدار شدم ولی دوباره خوابیدم.

الانم ساعت ۱ ظهره برق نداریم‌! برنج تو غذاپزه درنتیجه ناهار هم نداریم :(


+ هر کی تو جشن میگفت ایشاالله عروسی تو، میگفتم ۱۰-۱۵ سال دیگه ایشاالله. همه میگفتن اوووه چه خبره؟!

والا اگه اینا فکر کردن من حالا حالاها حاضرم ازدواج کنم کاملا کور خوندن. من ترجیح میدم از عروسی دیگران لذت ببرم

یکی هم تو جشن بود که واسطه یه خواستگاری شده بود که دلم میخواست خرخرشو بجوم. عمدا با یه تاکیدی بهش گفتم ۱۰-۱۵ سال دیگه که دیگه از این کارای مزخرف نکنه! زن احمق!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد