-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 تیر 1402 00:38
معمولا هیچ چیزی به اون خوبی که تصور میکنیم نیست ولی خیلی چیزا میتونن بدتر از تصورات ما باشن!
-
امشب من یکی از آرزوهامو زندگی کردم :)))
پنجشنبه 1 تیر 1402 03:38
باید بگم که تابستونای اروپا فوق العاده باحاله. پر از برنامه های جالب و شاد. به هر بهانه ای جشن و کنسرت های خیابونی به پا میشه و مردم میزنن میرقصن و عشق میکنن با زندگیشون واقعا. اکثر این برنامه ها هم برای عموم آزاده و نیاز به هزینه کردن نداره. امشب اینجا جشن موسیقی بود. تو کل شهر صدای موزیک میومد و همه بیرون بودن. هر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 خرداد 1402 19:32
حوصلم سر رفتهههههه. دلم یه کار هیجان انگیز میخواد. حداقل یه سفری چیزی. دیت هم بد نیستا. اونم یه هیجان خاص خودشو داره
-
از مسیر طولانی رسیدن به امنیت
سهشنبه 23 خرداد 1402 22:39
اومدم از تجربه ناامنی تو فرانسه براتون بگم. حدودا 2 هفته پیش بود. بعدازظهر بود و من بعد اینکه یه سری کارای اداری انجام داده بودم، تو راه برگشت به خوابگاه گفتم برم تو پارک کنار خوابگاه بشینم یه سیگاری بکشم و یکم chill کنم به اصطلاح. چون بعدازظهر بود پارک خلوت بود و اطراف اون قسمتی که من نشسته بودم کسی نبود ولی خب قبلا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خرداد 1402 20:44
دارم تبخیر میشم. دمای هوا 29 درجست، چند هفتست بارون نباریده و آفتاب تو فرق سرمونه و تو این شرایط خبری از کولر و پنکه هم نیست. یعنی باید بشینی تا روز بگذره و شب یکم دما بیاد پایین. حالا کی روز تموم میشه؟ تاااازه از ساعت 10 شب هوا شروع میکنه به تاریک شدن. یعنی تا 10 شب در واقع اینجا روزه -_-
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خرداد 1402 01:58
من چطوری 1 مااااه دیگه صبر کنم واسه ایران رفتن؟ یعنی هر باری که به آدما و غذاها و مکان ها تو ایران فکر میکنم دلم میخواد همین الان جمع کنم برم. امیدوارم همونطوری که تو ذهنمه بهم خوش بگذره و یکم نفس راحت بکشم و دوباره احساس تعلقو تجربه کنم بین آدمایی که واقعا دوسم دارن و دوسشون دارم :)))
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 خرداد 1402 16:55
دلم واسه کار تحقیقاتی تنگ شده. دوست دارم دوباره درگیر مقاله ها و سر و کله زدن با محتواشون بشم و هر بار چیزای جدید یاد بگیرم. باید مقاله خوندنو بذارم تو برنامه روزانم. خیلی فاصله گرفتم از اون فضا.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 18:39
یادش بخیر ایران بودم سیگار میخواستم و حوصله بیرون رفتن نداشتم، زنگ میزدم پیک واسم میاورد. الان مجبورم خودم برم بخرم که طبیعتا کونم نمیکشه بخاطر یه سیگار برم بیرون. چه لاکچری زندگی میکردم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 06:01
در ادامه این رو هم اضافه کنم که علاوه بر مردای ایرانی، به نظرم مردای آلمانی هم خیلی جذابن. مردای آمریکایی رو تا حالا از نزدیک ندیدم ولی حدس میزنم اونا هم تو سلیقه من باشن. ولی مردای فرانسوی خیییلی از قافله عقبن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 05:58
ایییینقدر امشب بهم خوش گذشته که الان که ساعت ۴:۲۴ دقیقه نصفه شب/صبحه اصلا مغزم خاموش نمیشه که بتونم بخوابم. هنوز تو حس و حال مهمونیم. کلا این اواخر خیلی داره خوش میگذره و زندگیم رو رواله واقعا. با آدمای مختلفی آشنا شدم و چیزایی رو دارم تجربه میکنم که یه روزی آرزوم بود. این سبک زندگی یه روزی آرزوم بود و الان واااقعا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1402 11:40
کلا ۲ روز دیگه از این ترم مونده و حس میکنم دلم برای همکلاسیام تنگ میشه. بچه های مهربونین و خیلیاشون ترم بعد دیگه اینجا نیستن :(
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1402 10:44
هفته آخر کلاساست و نصف بچه ها دیگه نمیان. من فکر میکردم فقط ایران اینجوریه البته نمیدونم خود فرانسویا چطورین. ما همه سر کلاس مهاجریم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اردیبهشت 1402 15:14
احتمالا ۲ ماه دیگه میرم ایران. خیلی وقت نمیگذره که اومدم اینجا ولی خب تابستونه و تعطیلم و بهترین فرصته واسه ایران رفتن. شاید تا دو سال دیگه نتونم برم چون قیمت بلیطا سر به فلک میکشه. یه سری وسیله هم نیاز دارم که باید با خودم بیارم. احتمالا بخوام خوابگاهمو عوض کنم. من الان خوابگاه خصوصیم ولی تو فکرشم جابجا شم برم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اردیبهشت 1402 02:35
امروز برای اولین بار با همکلاسیام رفتم بیرون. تو دانشگاه ازم پرسیدن بعد کلاس برنامه ای داری؟ گفتم نه و دعوتم کردن با هم بریم بار. فکر کنم ۱۰ نفری بودیم. هر کی هم از یه کشوری بود. خیلی تجربه قشنگ و جالبی بود. برای اولین بار چند ساعت فرانسوی حرف زدم و ارتباط برقرار کردم و برای اولین بار تجربه گپ و گفت دوستانه با خارجی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1402 13:14
خب دوستان تو پست قبلی گفتم که حالم خوبه و اینا، یادتونه دیگه؟ دقیقا همون شب حدودای ساعت 3:30-4 صبح با یه سرگیجه وحشتناک از خواب پریدم. یه لحظه کل اتاق برعکس شد. بعدشم حالت تهوع پیدا کردم طبیعتا و دیگه تا صبح نتونستم بخوابم. اصلا نمیتونستم دراز بکشم. همش باید صاف میبودم که سرم گیج نره. تقریبا 2ماه پیش هم این اتفاق...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 00:47
امروز روز قشنگی بود. بالاخره بعد از مدتها آفتاب گرم داشتیم و دما تقریبا تا 19 درجه رفت و هوا بهاری بود واقعا. اگه مجبور نبودم درس بخونم عمرا برنمیگشتم خونه و میرفتم لب رودخونه پیاده روی میکردم واسه خودم. فکر کنم آفتاب باعث شده مردم هم مهربون تر بشن. تو صف فروشگاه که منتظر بودم خریدمو حساب کنم 2 نفر که خرید زیادی داشتن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 20:27
بابام فکر کرده من پشیمونم از مهاجرت و میخوام برگردم ایران :/// حالا درسته اینجا داره سخت میگذره ولی دیگه در اون حد نیست که بخوام برگردم سر خونه اول و هر چی تلاش و استرس تا اینجا داشتمو بریزم دور. امیدوارم واقعا چنین روزی نرسه هیچوقت -_-
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 19:49
من دیروز تو ویدیوکال شوخی شوخی یکم درددل کردم با مامان بابام. تازه کاملا با خنده و اینا بود. حالمم خیلی خوب نشون دادم. امروز بابام پیام داده داره نصیحتم میکنه. یکی از دلایل اینکه من همیشه به خونوادم میگم حالم خوبه دقیقا همینه. آخرش ختم به نصیحت های بابا میشه. با اینکه با محبت نصیحت میکنه ولی اصلا چیز خوشایندی نیست و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 19:31
اینکه پدر مادرا اینقد با تکنولوژی غریبه ان واقعا بده. همیشه به حضور یه شخص جوون تر نیازمندشون میکنه. الان که مهاجرت کردم دارم میبینم چقدر دردسرسازه این قضیه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 02:14
بعد از ۴ ساعت گپ زدن با دوستم که اومده بود پیشم، ۱ ساعت و ۶ دقیقه ویدیوکال با مامان و بابا و ۲ ساعت و ۳۷ دقیقه ویدیوکال با خواهرک، دیگه واقعا حتی یک کلمه هم حاضر نیستم بشنوم و بگم. مغزم فقط به سکوت نیاز داره. نه به روزایی که از شدت سکوت و ندیدن آدما حوصلم سر میره، نه به امروز -_-
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اردیبهشت 1402 23:37
دلم میخواد برگردم ایران، یه دل سیییییر فست فود بخورم و دوباره بیام اینجا. فست فودهای اینجا در برابر ایران هیچی نیست، مزخرفه. از صبح تا حالا از هوسش دارم دیوونه میشم. هر کاری میکنم بازم پیتزاها و سوخاری ها و همه فست فودای ایران جلوی چشمامن -_-
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اردیبهشت 1402 01:16
یه چیز دیگه هم بگم. دنیا کلا برای آدمای برونگرا طراحی شده. برای آدمایی مثل من هیچ جایی در نظر نگرفتن. به نظرم تو ایران شرایط از این نظر بهتر بود. اینجا اگه برونگرا نباشی خیلی راحت گم میشی تو جمعیت، قورتت میدن. و این واقعا زندگی رو سخت و ترسناک کرده واسه من. نمیدونم چطوری قراره از پس این اجتماع بربیام. فعلا که دارم ازش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اردیبهشت 1402 01:12
وقتی به این فکر میکنم که با این زبان نصفه نیمه وسط فرانسویایی که با سرعت هر چه تمام تر فرانسوی حرف میزنن و میفهمن، باید بیفتم دنبال کار، تن و بدنم میلرزه. یه جوری اضطراب پیدا میکنم که مغزم قفل میشه. با این سطح از اجتماعی نبودنم احتمالا اصلا کار گیرم نیاد. فعلا که هنوز جرات نکردم برم دنبالش.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 فروردین 1402 23:33
برای نگاه به یک مسئله سه زاویه دید وجود داره: اون چه که من فکر میکنم اون چه که تو فکر میکنی اون چه که واقعیته
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردین 1402 19:21
من الان متوجه شدم تو شهری که هستم پل هوایی واسه عابر پیاده ندیدم تا حالا! همه از رو زمین میرن. اکثر جاها خط کشی عابر پیاده وجود داره و حتی اگه چراغ راهنمایی رانندگی نباشه ماشینا خودشون واسه عابر پیاده می ایستن تا رد بشه. درنتیجه اصلا نیازی به پل ندارن. ولی پل هوایی هم چیز باحالی بود. از اون بالا خیابونو و رد شدن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 فروردین 1402 00:08
دلم پر میکشه برای مازندران، برای جنگل هاش، برای تپه هاش، برای جاده هایی که یه طرفش شالیزار بود و طرف دیگش تپه های پر از درخت و فرقی نمیکرد من به کدوم طرف دید داشته باشم، با خیال راحت آهنگ گوش میدادم و از منظره هایی که هر بار برام تازگی داشتن و هیچوقت تکراری نمیشدن لذت میبردم. دلم پر میکشه برای صدای رعد و برق و بعدش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردین 1402 01:21
مولانا چه قشنگ میگه: حقیقت آینه ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست. هر کس تکه ای از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست! حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود. هر کدوم از ما فکر میکنیم حق با ماست. بعد به جون همدیگه میفتیم که ثابت کنیم درست میگیم. تهش به چی میرسیم؟ به همین دنیای قاطی پاطی ای که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 فروردین 1402 14:30
رها خوشالهههههه :)))))) وسایلشو پست کردن. یه ماه دیگه ماگ جدید و گیتارش تو دستشه خدا کنه گیتارم صحیح و سالم برسههههه (ایموجی چشمان ملتمس و اشک ناک)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 فروردین 1402 23:31
یکی از دوستای ایرانم اومده آلمان. منم به آلمان خیلی نزدیکم. و الان در پوست خودم نمیگنجم :)))) خیلی خوشحالم یکی از دوستای ایرانم بهم نزدیک شده. تازه این از دوستای خیلی صمیمیم نبود. وای اگه یه روز دوستای صمیمیم بیان اروپا تو دل من عروسی میشه :))))))
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 فروردین 1402 14:32
تو وبلاگم برگشتم عقب و رسیدم به روزای آخر ایران بودنم. چه نگرانی ها و لحظه هایی. الان که میخونم تک تک اون ثانیه ها از جلوی چشمم رد میشن و لبخند میزنم :)