فرانکفورت دنیای جدیدی بود که از کشف کردنش در پوست خودم نمیگنجم. خیییلی با شهری که من تو فرانسه توش زندگی میکنم متفاوت بود. تازه برگشتیم و من هنوز منگم.
من اولین تجربه هالووینمو بخاطر مریضی از دست دادم -_-
درواقع بین هالووین و سفر آلمان انتخاب کردم. یه چند روزی بود گلوم خیلی درد میکرد ولی علائم دیگه ای نداشتم. فکر کردم بخاطر سیگاره و یه مدت نکشم خوب میشه ولی بدتر شد تا اینکه از دیشب حس کردم سینوس هامم درد میکنن و دیگه خودمو بستم به میوه و مایعات و دمنوش و دارو که زودتر سر پا شم و سفرو از دست ندم. این شد که ترجیح دادم امشب خونه بمونم که حالم بدتر نشه و فردا بتونم برم آلمان. خدا کنه صبح که بیدار میشم حالم بهتر شده باشه. قراره با همین دیت جدید -هنوز نمیدونم دقیقا بهش چه اسمی بدم- و ۲تا دیگه از بچه ها بریم. اگه جناب دیت نبود کنسلش میکردم و استراحت میکردم ولی دلم نمیاد. فقط امیدوارم صبح با تب و لرز بیدار نشم. اگه اینطوری بشه مجبورم بمونم خونه.
آشنایی با کراشم خیلی سریع تر از اون چیزی که فکر میکردم پیش رفت. یعنی اینطوری شد که خیلی یهویی و زودتر از روزی که قرارمون بود، اومد و یه شب تا صبح، ۸ ساعت نشستیم رو در رو حرف زدیم و صبحش دیگه وارد مرحله بعدی شده بودیم. اولین بار تو زندگیم بود که ۸ ساعت یه سره و حضوری با کسی حرف میزدم. تا اینجا که همه چی خیلی خوب بوده. حالا الان خیلی تو اوجیم، یواش یواش میایم پایین و بدیا رو هم میبینیم. باید اون موقع نظر قطعی بدم