امروز بعدازظهر فرانسه ام :))

همه دارن سعی میکنن امشب بهم دلگرمی بدن. خیلی قشنگن :))

خب دیگه یواش یواش دارم رفتنی میشم. از وقتی ویزا اومد تا همین الان، اصلا نفهمیدم چطوری گذشت. یهو همه چی شلوغ شد. تکمیل کردن وسایل و  جمع و جور کردنشون و هماهنگ کردن با دوستام واسه خداحافظی و انجام دادن کارای اداری باقی مونده و... این وسط هم  هیییی فامیلا اومدن و رفتن و دیوانم کردن. خونمون یه جوری شده بود که انگار عیده. از بس هر روز منتظر مهمون بودیم و باید پذیرایی میکردیم. خداروشکر که تموم شد.

فعلا مشکل اینه که سیستم حمل و نقل عمومی فرانسه رفته تو اعتصاب. کلا فرانسویا اعتصاب خیلی دوست دارن انگار. حتی یادمه یکی از درسای کتاب زبانم درمورد اعتصاب بود و اینکه چه لغات و اصطلاحاتی داره. در این حد اعتصاب اونجا مهمه!

خلاصه الان قطارها تق و لق شدن و یکی در میون کنسل میشن. ممکنه قطاری که قراره منو از پاریس ببره شهر محل زندگیم کنسل شه و تو پاریس رو هوا بمونم. باز خوبه از قبل خبر میدن و اگه کنسل شه و جایگزین براش پیدا نکنم احتمالا پروازمو عقب میندازم. ولی خب نمیدونم میتونم پول بلیط هواپیما رو پس بگیرم یا نه. فکر کنم دیر میشه دیگه. خلاصه که تا شب قبل پرواز باید منتظر بشینم ببینم چه اتفاقی میفته.

تو این مدت بین همه کارها و استرسایی که بود، خداحافظی کردن از دوستام و شهر دانشگاهی با اختلاف سخت ترین چیزی بود که تجربه کردم. واقعا تو هر لحظش حس میکردم دارن یه چیزی رو از وجودم میکَّنن (با تاکید بر شدت تشدید). نمیتونم تصور کنم خداحافظی کردن از خوانوادم قراره چقدر سخت تر باشه.

کاش زودتر این چند روز باقی مونده هم بگذره و پرواز و قطار و همه چی تموم شه و یه جا ثابت شم که بتونم یه نفس راحت بکشم.