از صبح تا حالا درگیرم که اینجا باید چطوری لباس بشورم. بلد نیستم با دستگاهای اینا کار کنم و بیشتر لباسامم کثیف شدن. امروزم آخرین روز ساله و همه جا تعطیله و مسئولای خوابگاه نیستن. بماند که اگه باشن هم متوجه نمیشم چی میگن از بس تند تند حرف میزنن.

من دارم داخل اتاقم با جوراب و شلوار و لباس آستین بلند و سوییشرت میگردم. بعد همین الان یکیو دیدم داشت تو خیابون با شلوارک ورزش میکرد. کز خوردم :/

یعنی یه روز منم اینقد به این سرما عادت میکنم؟

پسره زنگ زده میگه مشکلی ندارین؟ میگم نه فقط از ماکروفر میترسم.

خدایی چرا بهش اینو گفتم؟ :/

خیلی دلم میخواد همه چیو با جزئیات اینجا بگم ولی اگه بخوام از دیروز تا امروزو بنویسم پستم طومار میشه.

تا الان همه چی خوب بوده. فرانسویا مهربون بودن. خیلی برای کمک کردن داوطلبن. حالا مطمئنا بدی هایی هم دارن که من در طول زمان متوجه میشم.

کارام هم خوب پیش رفته تا اینجا. واقعا اینقد تو همین دو روز با ایرانی های مهربون و درستی آشنا شدم که جایی برای گله نمیمونه. تو هواپیما با یه پدر و مادر آشنا شدم که میومدن دخترشونو ببینن که تقریبا همسن و سال منه. خیلی هوامو داشتن و اگه نبودن خیلی سختتر راهمو تو فرودگاه پاریس پیدا میکردم. وقتی از هم جدا شدیم استرس گرفته بودم که تنهام ولی بازم فرانسویا خیلی کمکم کردن. بعدشم که رسیدم شهر محل تحصیلم(دانشگاه من تو پاریس نیست)، اونجا هم همون دوستمون که واسه کارای اپلای و ویزا کمکم کرده بود اومد دنبالم با 2تا ایرانی دیگه. این 2تا خیلی از من و این پسره بزرگترن. از اونایین که 20-30 ساله اینجان. ماه بودن واقعا. 4تایی رفتیم رستوران و بعدشم منو رسوندن خوابگاه و وقتی مطمئن شدن همه چی مرتبه رفتن. کلا از این آدمایین که به بچه های تازه وارد کمک میکنن که جا بیفتن. واقعا اینجور آدما غنیمتن. اصلا نمیدونم اگه تنهای تنها بودم باید چطوری از پسش برمیومدم. همین الانشم راحت نیست. چه برسه به اینکه کسی رو هم اینجا نداشتم. خلاصه اگه مهاجرت میکنین برین جایی که کسیو دارین.

در حال حاضر مشکلم اینه که آب گرم ندارم برم دوش بگیرم از دیروز که رسیدم هنوز منتظرم آبگرمکن اوکی شه. اگه خدا بخواد و الان دیگه آبو گرم کنه میخوام برم یه حموم درست و حسابی کنم. پوسیدم تو کثیفی.

یک عدد رها در وسط مملکت فرانسه هستم