چه شبی شد امشب. فردا حال داشتم میام میگم.

scar

‏- کیف بَنَیت نفسک؟
‏- جرحاً علی جرح!


- چگونه خودت را ساختی؟
‏- زخم بر زخم!



#محمود_درویش

باید ثبت کنم که عشق پراکنی های خونوادم همچنان ادامه داره و این بار از طرف مامانه. واقعیتش از حرفایی که برام نوشت، اول از هر چیزی شوکه ام. و بعدش خوشحاااال.

حس میکنم تموم این سالها خودم، خودمو از عشق و خردی که این زن و مرد دارن، محروم کردم. الان یهو انگار پنجره جدیدی وسط زندگیم وا شده و خیییلی بابتش خوشحالم.

دفتر برنامه ریزیم جلوم بازه و آسمون یه رعد و برقای خیلی قشنگی میزنه و یه جریانی تو بدنمه که نمیتونم توضیحش بدم. فقط حس میکنم وسط یه زندگی کاملم که چند روزه کلی اتفاق قشنگ داره نشونم میده. آدمای زندگی من محدودن ولی هر کدوم به شکل خودشون عالین. با همه بالا و پایینا، تو مسیر خوبیم و تغییرات مفیدی درونم داره اتفاق میفته که به عینه تاثیرشو تو محیط اطرافم دارم میبینم. خلاصه که راضیم از این لحظه :)))

بابا با یه پیام خوب روز جهانی زنو بهم تبریک گفت. خوشحالم که آگاهی ها داره بالا میره و پدر 50 و خورده ای ساله من، منو که هنوز ازدواج نکردم یه زن میبینه، نه یه دختربچه. قشنگه که همه ابعاد منو میبینه، نه فقط بعد جنسی رو (مسئله مسخره بکارت).

البته از اول اینجوری نبود. حقیقتا خودمم تلاش کردم مفاهیم تو ذهنشون اصلاح بشه. یادمه یه سال زنگ زدن روز دختر (تو تقویم ایرانی) رو بهم تبریک بگن، هم بابا هم مامان. اصلا خوشم نیومد و براشون توضیح دادم و گفتم دیگه این روزو بهم تبریک نگین، هدیه و اینجور چیزا هم بخاطر این روز قبول نمیکنم. دیگه بعد اون بهم تبریک نمیگفتن و الان دارم میبینم بابام حتی روز زن جهانی رو بهم تبریک میگه. البته از حق نگذریم واقعا بابا، پدر همراهیه و سعی میکنه خودشو به روز کنه و با جریان درست پیش بره. خیلی خوش شانسم که چنین خونواده ای دارم و چند سال اخیر بیشتر از قبل قدرشونو میدونم.

امروز از اون روزای خوب بود. پر از هم صحبتی های خوب، آدمای خوب، اطلاعات مفید، زبان خوندن، انگیزه. الانم حسابی پر انرژیم و تازه رسیدم خونه و میخوام یکم استراحت کنم که بعدش باز به کارام برسم. خلاصه گفتم از روزای خوبم هم بنویسم