امروز یکی از دوستام که مکزیکیه بهم گفت تو واقعا اولین ایرانی ای هستی که میبینم سر وقت میاد سر کلاسا و تو همه کلاسا هم حضور داره و غیبت نمیکنه!

واقعا این قضیه بدقول و نامنظم بودن ایرانیا یه مشکل فرهنگیه که مثل اینکه حتی با مهاجرتم اصلاح نمیشه. خیلی زشته. خودمم دقت کردم دیدم بین همه ملیت ها فقط ایرانیا و تقریبا دانشجوهای کشورهای عربی اینقد نامنظمن.

اطراف شهری که من هستم یه پیست اسب دوانی خیلی بزرگ داره که مخصوص مسابقاته و امروز توش مسابقه برگزار شد. منم با چندتا از دوستام رفتم که از نزدیک ببینم. تجربه جالبی بود و اولین بار بود مسابقه اسب دوانی میدیدم. از چندتا کشورای اطراف جمع شده بودن که مسابقه بدن. چند مدل مختلف هم داشت. خیلیا هم شرط بندی میکردن یه سری پونی های کوچولوی بامزه هم واسه بچه ها آورده بودن که سوارشون بشن و سرگرم شن.

اسب یکی از حیوونای مورد علاقه منه و یه روزی اگه شرایطشو داشته باشم حتما اسب دوانی یاد میگیرم. به نظرم خیلی ورزش و تفریح قشنگیه. بخصوص وقتی آدم با یه اسب ارتباط خوبی برقرار کنه و دیگه همیشه با اون سواری کنه :))))

پرتقال من

دلم تنگه..

امروز تولد دخترعممه. دختری که از لحظه تولدم تا امروز تو زندگیم نقش پررنگی داشته. تو خوشی و ناخوشی پشت هم ایستادیم و دلمون به همدیگه گرم بوده. پر از خاطراتم با این آدم و امروز تولدشه و سهم من از بین همه سورپرایزایی که شده فقط یه استوری و مکالمه مجازیه. انصاف نیست.

عجیب چند روزه دلم برای خونه و خونواده و عزیزام تنگه. با اینکه 2 ماهم نمیشه از ایران برگشتم و برای خودم عجیبه. من در اون حد آدم دلتنگی نیستم تو زندگیم. 

یه چایی که دمی هم نیست برای خودم ریختم و نبات زعفرونی ای که از ایران آوردم رو انداختم توش بلکه طعمش منو ببره خونه. مرجان فرساد میخونه و من گریه میکنم. چه کنم که دستم کوتاهه!

واقعا نمیدونم قضیه این سرگیجه هایی که جدیدا تجربه میکنم چیه؟! دلم نمیخواد فکر کنم چیز جدی ایه و نیاز به پیگیری داره. از طرفی میترسم پیگیری نکنم و یهو توموری چیزی از آب دربیاد. من واقعا دارم از زندگیم لذت میبرم و اصلا دلم نمیخواد بمیرم :/

"جانا"

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.