دیدم موهامو که دلم نمیاد کوتاه کنم، رفتم ناخنامو از ته گرفتم. خلاصه باید یه چیزی رو کوتاه میکردم

حالا جدی بخاطر تمیز کردن خونه ناخنام داغون شده بود. این خانوما چطوری میرن ناخن میکارن و باهاش کارای خونه رو هم میکنن؟!

باز من ویرم گرفته موهامو کوتاه کنم. ولی خدایی دلم نمیاد. رنگش خوشگله ولی موی کوتاه سکسی تره. چه غلطی کنم؟

خب همونطور که قبلا هم گفته بودم من از اون مدل دخترای کدبانو و خونه دار نیستم. برنامه ای هم ندارم در آینده چنین زنی باشم. در همین راستا بنده تقریبا ماه به ماه خونه رو تمیز میکنم. یعنی صبر میکنم قشششنگ همه جا کثیف بشه، بعد یه روزی مثل امروز میفتم به جون خونه و همه جا رو میسابم. از آشپزخونه بگیر تا هال و اتاق خوابا و سرویس بهداشتیا. درنهایت هم میرم حموم خودمو میسابم

حالا فرق این دفعه با دفعات قبلی چی بود؟ اینکه انرژی بیشتری داشتم و دیرتر خسته شدم. و اینکه همیشه از شدت سابیدن اینور و اونور، عضلات دستم بعد یکم کار کردن میگرفت ولی امروز اینطور نشد. فکر کنم در کل بخاطر این یه هفته و نصفی ورزش کردنه. دردا رو موقع ورزش کشیدم

درمورد تمیز کردن خونه فقط این یه قانونو دارم که اگه قراره برای یه مدت طولانی از خونه برم، قبلش اگه جایی کثیفه، تمیزش کنم. چون از اینکه وقتی برمیگردم با یه خونه کثیف روبرو بشم واقعا بدم میاد. میخوره تو ذوقم. 

الان خونه از حالت کدر به براق تغییر وضعیت داده و من یه عدد لِه خوشحالم که با خیال راحت میخوابم که فردا راهی خونه خونوادگی بشم. میرم اونجایی که چشمایی منتظر منن 

مدنیت، از حرف تا عمل

یه مطلبی رو امشب میخوندم راجع به اینکه ما درمورد باورهامون و باورهای دیگران چطور برخورد میکنیم؟ بحث بین 2تا دیدگاه بود: دیدگاه مدنی و دیدگاه سقراط

دیدگاه مدنی که میدونیم مسالمت آمیز برخورد میکنه و میذاره هر کسی درمورد طرز فکرش آزاد باشه. ولی سقراط! واقعا اطرافیان سقراط چطوری تحملش میکردن؟! ایشون از اونایی بوده که میگفته یا تو باید با من موافق باشی یا من با تو. نمیشه درمورد یه موضوع 2تا طرز فکر متفاوت داشته باشیم. جناب سقراط از اونایی بوده که اگه امروز من باهاش روبرو شم 2 مدل ممکنه باهاش برخورد کنم: 1. کفرمو دربیاره و بزنم لهش کنم 2. اوج حماقتش رو در نظر بگیرم و بگم اوکی هر چی تو میگی.

خلاصه که مشخصه از اون زورگوهای رو مخ بوده.

حالا سقراط رو میذارم کنار. به خودم فکر میکنم. اینکه طرز فکر من قطعا به دیدگاه مدنی خیلی نزدیک تره ولی آیا عملم هم همینطوره؟ و به این نتیجه میرسم که نه همیشه!

در عمل رفتار مدنی داشتن کار سختیه. نیاز داره به اعصابت مسلط باشی و پذیرای نظر متفاوت طرف مقابلت باشی. مثلا من گاهی اوقات توی گفتگو وقتی نظری مخالف با نظر خودم میشنوم و بخصوص اگه از اون دسته نظراتی باشه که به نظر من چندش و احمقانه و آسیب زاست، متاسفانه شبیه سقراط رفتار میکنم. و حتی وقتی دارم اینطوری رفتار میکنم آگاهم که این سبک برخورد به طرز فکرم نمیخوره و نباید اینطور رفتار کنم ولی تو اون لحظه اینقد حرصم دراومده که نمیتونم خودمو کنترل کنم. یه جور خشم فروخوردست که کنترلش از دستم درمیره و درنتیجه زبونم تیز میشه و به چشم میبینم که دارم طرف مقابلمو ناراحت میکنم. بعد جالبه از اینکه ناراحت میشه یا بیشتر اعصابم خرد میشه یا لذت میبرم(چقدر بیمارگونه :/)

پس به این نتیجه میرسیم که دلیل اینکه اگه سقراط جلوم باشه ممکنه بزنم لهش کنم، احتمالا از اونجایی میاد که بخشی از عملکرد من شبیه عملکرد سقراطه و تحمل آدمی رو که بخواد به اندازه خودم رو یه موضوعی پافشاری کنه، ندارم.

حالا لااقل من به این ایرادم خیلی وقته واقفم و واقعا هم تلاش کردم که اصلاحش کنم و خیلیم بهتر شدم ولی بعضیا حتی متوجه نیستن چه آدمای اعصاب خرد کنی ان. بیچاره اطرافیان اونا!



+ لینک اون مطلبو میذارم شاید یکی دوست داشت بخونه. کلا "ترجمان" محتوای مفیدی تولید میکنه. یه سر بهش بزنین بد نیست.

دوست صمیمیم رفته یه هفته با دوست پسرش ویلا بمونن و بعدشم میخواد یه هفته بره خونه پیش خونوادش. من موندم تو این شهر تنها. اینقد دلگیره برام که بغض میکنم همش. کارآموزی تموم شده همه پخش و پلا شدن. فکر نکنم منم بتونم تنها دوام بیارم. از نبودن یه موجود زنده که هم صحبتم بشه واقعا اذیت میشم. احتمالا وسطای همین هفته جمع میکنم میرم خونه و تا آخر هفته بعدم میمونم.