یه حسی از نوشتن تو نوک انگشتامه ولی کلمه هام ردیف نمیشن.

"گاهی از خود بپرسید که اگر خود را ملاقات می کردید، آیا از خودتان خوش تان می آمد؟!"

سوال جالبیه. الان تو اینستا چشمم بهش خورد. از یکی از این کتاب های موفقیت و ایناست. کتابشو نخوندم، کلا زیاد از این مدل کتابا خوشم نمیاد ولی این سوالش خوب بود.

من از خودم خوشم میومد. خودشیفته نیستم ولی خودمو دوست دارم و با خودم حال میکنم. حس قشنگیه ها. چرا تا حالا بهش دقت نکرده بودم؟

هنوز یادمه چند سال پیش که از ذوق خوشحالی تو گریه کردم. و هیچوقت امروزو یادم نمیره که بازم وسط حرفات گریه کردم هم از غصت و هم از خوشیت. فکر کنم میدونی چقدر عزیزی برام و چقدر میخواستم ته این داستان ختم به خیر بشه. از ته دلم میخوام امیدی که امروز لحظه آخر تو صدات شنیدم، ناامید نشه. 




+ حرف بزنین قبل از اینکه دیر بشه و تلاش کنین شنونده خوبی هم باشین. گاهی ساده تر از اون چیزی که فکرشو بکنید مشکلات با حرف زدن حل میشه. خودمم آدمیم که کم حرف میزنم و خیلی سختمه از مشکلم بگم و شاید اصلا نگم ولی تو این ماجرا از نزدیک دیدم که فقط بخاطر حرف نزدن زندگی آدم تا کجا میتونه خراب بشه.

خدا گزینه بلاکو از ما نگیره. در مقابل یه عده واقعا نجات دهندست. مراقب حریم شخصیتون باشین.

friends تموم شد. دلم براشون تنگ میشه. تو خیلی از روزای سخت چند ماه اخیرم برای 20 دقیقه این 6 تا رفیقو نگاه میکردم و دنیام یکم رنگ میگرفت. حتی وقتی خوشحال بودم هم دوست داشتم این 6 نفرو ببینم. واقعا رو حال روحیم هر چند کوتاه تاثیر میذاشت و الان واقعا دلم گرفته. چطوری یه مدت طولانی حاضر نبودم این سریالو ببینم؟