امشب که به خونوادم زنگ زدم، مامانم گفت دلم برات تنگ شده. من اون لحظه متوجه شدم دلتنگ نیستم. واقعیت اینه که این اواخر اینجا از بس هر روز یه مشکل جدید یا یه چالش جدید دارم، اصلا وقت نمیکنم زیاد به خونوادم و دوستام و خونه فکر کنم. وقتی که فکر نکنی دلتنگ هم نمیشی دیگه. وقتی دلتنگ میشم که یهو یه عکسی از قبلنا ببینم.

امروز یه لحظه به شرایطم فکر کردم و احساس کردم خوب دارم وضعیتو هندل میکنم. تو زندگی ایرانم این همه کار و دغدغه یه جا نداشتم. یا اگه داشتم دلم به کمک خونوادم گرم بود. اینکه همه چی پای خودم باشه و بتونم رو تک تکشون تمرکز کنم و یکی یکی حلشون کنم یه مرحله جدیدیه تو زندگیم. آدمیزاد هم موجود جالبیه. به همه چی زودتر از اونکه فکرشو بکنه عادت میکنه. خلاصه که از این آدم جدیدی که دارم بهش تبدیل میشم فعلا راضیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد