اینقد خاطره بد از برخوردای سرد بعضی از استادا دارم که وقتی استاد جدیدم بهم میگه سلام عزیزم (استادم زنه) یا در خدمتم، کلی رقیق میشم

شوهرای دوستام واقعا کسل کننده به نظر میان. هر وقت یه عکسی ازشون میبینم با خودم فکر میکنم یعنی اگه یه روزی منم ازدواج کنم، شوهرم اینقد کسل کننده به نظر میاد؟!

کاش یکی بیاد آرایش منو پاک کنه. خوابم میااااد.

فکر کنم اولین باره تا این حد الکل تو رگامه.

مملکت یه جوری شده که آدم اصلا روش نمیشه خوشحال باشه یا خوشحالیشو با بقیه شیر کنه. یه چند روز تعطیلات وسط خردادو از چند هفته پیش با یه جمعی از دوستام هماهنگ کردیم که یه جا رو رزرو کنیم یه سفر کوتاه بریم. البته جایی که میریم به من خیلی نزدیکه و حس سفر نمیده بهم. بیشتر مثل ییلاق رفتنه واسم. همه چی هم اوکی کردیم و جمعه میریم ولی واقعا اوضاع یه طوریه که هم زیاد دل و دماغ خوش و بش کردن ندارم، هم اصلا خجالت میکشم از خودم و بقیه. الانم میان تو گروه درمورد سفر گپ میزنن اصلا حال همراهی کردن ندارم. خدا کنه تا آخر هفته یکم از این مود بگذرم یا همین سفر کوتاه حالمو عوض کنه.