ماه زولبیا و بامیه تو راهه

خشم و نفرت، احساسات منزجرکننده این. حتی با اینکه میدونم این آدم حق داره چنین حس هایی داشته باشه، بازم یادآوری نفرت توی چشماش و خشم توی حرکاتش، حالمو بد میکنه. اینقدر برام زننده بود که ترجیح میدادم سکوت کنم و بذارم بقیه باهاش مکالمه داشته باشن، با اینکه میدونستم انتظار داره حرف بزنم.

ترس در مقابل امید

"نوسبام که شدیداً از رواقیان متأثر است می‌گوید: رواقیان معتقد بودند وقتی انسان‌ها در برابر شرایطِ نامعلوم قرار می‌گیرند، دو حسِ همزاد به آن‌ها دست می‌دهد، که یکی ترس است و دیگری امید. هر دوِ آن‌ها می‌توانند به یک اندازه غیرواقعی و انتزاعی باشند. هر دوِ آن‌ها ممکن است غلط از آب درآیند. اما، میان این دو، تفاوتی کوچک ولی بنیادین وجود دارد: ترس ابتکار عمل و اعتمادبه‌نفس مردم را می‌گیرد، درحالی‌که امید آن‌ها را شکوفا می‌کند. این اتفاق درونِ ما می‌افتد بی‌اینکه، در وهلۀ اول، تأثیری بر «آنچه آن بیرون است» بگذارد، اما وقتی جلوتر می‌رویم، امید، با فراخواندنِ انسان‌ها به مشارکت و عمل، احتمال پیروزی را دوچندان می‌کند، حتی اگر پیش از پیروزی دلیلی برای امیدوار بودن وجود نداشته باشد."

"نوسبام در سلطنت ترس مفصلاً شرح می‌دهد که ترس احساسی نیست که بتوان از دستش خلاص شد. ترس، حتی وقتی امنیت داریم، در پس‌زمینۀ ذهنی ما در کمین است و فقط محرک‌هایی لازم‌اند تا دوباره قدرت بگیرد. بنابراین مسئولیت و رسالتِ یک سیاست مردمی آن است که، هر جا ترس در حال فراگیری است، از امید بگوید و مردم را ترغیب کند که دوباره به هم بپیوندند و به هم اعتماد کنند. بدونِ این کار، ترس از پله‌های سریر خود بالا خواهد رفت."

"این روزها که دوباره پرسش «چه خواهد شد؟» به همان اندازۀ دوران انقلاب طنین یافته است، و هر جا که جمعی دور هم می‌نشینند، صحبت از تهدیدها و تحریم‌ها و آیندۀ نامعلومِ پیش روست، آنچه باید از انقلاب به یاد آوریم این است که می‌شود به تعبیر فوکو «خطر را بی‌آنکه رفع شده باشد» پشت سر گذاشت و امیدوار بود. این امید هم رسالتی اخلاقی است و هم ضرورتی سیاسی."



- از مقاله "آیا ممکن است آینده نامعلوم ترس نداشته باشد؟" / نهمین شماره فصلنامه ترجمان

دوستان وقتی خونه فامیل میرین حموم، بعدش حتما لباس زیرتونو از تو حموم بردارین.

من همیشه لباس زیرامو خودم تو حموم میشورم. حالا دیروز که رسیدم خونه دخترعمم، رفتم دوش گرفتم و یه جفت لباس زیرمو شستم. من و دخترعمم خیلی صمیمی هستیم. از اونجایی که مردی هم تو خونه نبود من با خیال راحت لباسا رو گذاشتم رو شوفاژ حموم که خشک بشن و امروزم یادم نبود برشون دارم. حالا دخترعمم غروب کار داشت رفت بیرون و منم رفتم خونه عمم. از شانس من، آب خونه عمم اینا قطع بود و پسر عمم هم میخواست بره حموم. گفت پس میرم خونه ز (دخترعمم) دوش میگیرم. تا اینو گفت یادم افتاد لباس زیر من اونجاست. حالا نه میتونستم به این پسر بگم نرو، نه میتونستم خودمم به یه بهانه ای باهاش بیام که لباسا رو بردارم. دیگه بنده خدا رفت و تموم مدت حموم لباس زیرای قرمز من جلوی تخم چشم این پسر بود. وقتی برگشت حس کردم اولش سختشه باهام چشم تو چشم شه من اصلا به روی خودم نیاوردم که حداقل فکر کنه مال خواهرشه. واسه دخترعمم که تعریف کردم گفت با اختلاف سایزی که من و تو داریم، مطمئنا تشخیص داده مال توئه فقط خداروشکر از من کوچیکتره و واسه من بچه به حساب میاد

نتیجه اخلاقی اینکه همیشه احتمال بدین که پای مردی به خانه باز خواهد شد!

برای اولین بار دارم دعوا به زبان ترکی به صورت زنده میشنوم. چیز جدید و غریبیه برام البته ترسناک هم هست.