معشوق

فردا 4 مهره و دقیقا میشه 6 ماه که اومدی تو زندگیم. نمیدونی چه موهبتی هستی ولی من خوب حسش میکنم. بیشتر از هر وقت دیگه ای خوشحالم که چند سال پیش یه روزی از روزای داغون زندگیم تصمیم گرفتم وبلاگ داشته باشم و با دنیای وبلاگی آشنا شم. تو این چند سال آدمای مختلفی رو خوندم و حسای جالبی رو با نوشته هاشون تجربه کردم. ولی قطعا تو بهترین و خاص ترینشون بودی و هستی. خوشحالم که یه روز اتفاقی از تو لیست به روز شده های بلاگ اسکای، بلاگتو باز کردم و خوندمت و برات پیام گذاشتم. خوشحالم که از وبلاگ فراتر رفتیم و تو یه روز همه چی تغییر کرد. بیشتر از هر چیزی، من تغییر کردم.

این اواخر همش یاد اولین دیتمون میفتم. یاد چشمای دلنشین و مهربونت. و ناخودآگاه لبخند میزنم و یهو تو آینه چشمم میفته به خودم، به لبخندم، به چشمام و میدونی چی میبینم؟ ذوق، خوشحالی، علاقه، رضایت

چیزایی که شاید مدت ها بود همشونو با هم نداشتم و تو مسببشی!

4 فروردین 1399، روزی از روزای کرونا زده زندگیمون، روزی پر از آمارهای ترسناک و نگران کننده، یکی از روزایی که احتمالا داشتم فکر میکردم تا کی قراره این وضع ادامه پیدا کنه و آیندمون چی میشه، تو وارد زندگیم شدی. هر وقت که یاد کرونا بیفتیم مطمئنا روزای پر استرسی رو به یاد میاریم ولی یکی از روزاش برای من فرق میکنه. یکی از روزاشو قراره خوب یادم بمونه. یکی از روزاش قراره یه لبخند بزرگ بیاره رو صورتم. عزیزدلم ممنونم که وسط این دوران پر استرس، یه روزو برام اینقدر عزیز کردی.

میدونی آدمیزاد عادت داره واسه آیندش برنامه ریزی کنه و اونو اونطوری که دوست داره تصور کنه. ولی واقعیت اینه که هیچکس از آیندش خبر نداره و معلوم نیست چقدر آینده شبیه تصورات ما میشه. ولی چیزی که تا این لحظه میدونم اینه که آینده با همه پستی و بلندی هاش با تو ارزششو داره