میخوام هر چی تو ذهنمه بنویسیم و خب خیلی پراکندن:


- دلم یه آهنگ آرامش بخش میخواد. حتی آهنگای آرومی که قبلا گوش میدادم هم آرومم‌نمیکنن.

- فردا تولد یکی از هم کلاسیامه. امشب سورپرایزش کردیم. واقعا غافلگیر و خیلی خوشحال شد. تا چند لحظه نمیدونست باید چی کار کنه. از خوشحالیش، خوشحال شدم :)

- ترم کم کم داره تموم میشه و این یعنی بدبختی تازه شروع شده

- سال بعد میخوام خونه بگیرم ولی هنوز هم خونه قطعی گیر نیاوردم و چشمم هم آب نمیخوره. دوست دارم تنها زندگی کنم ولی نمیدونم از پسش برمیام یا نه.

- شروع روزهام اصلا خوب نیست. با کلی حس بد و استرس بی دلیل شروع میشه.

- امروز پسره توی کلاس جلوی بقیه همکلاسیا برمیگرده راجب پدرم میپرسه و آشنایی میده. همه هم گوش تیز کرده بودن ببینن چی میگه. پسره راجب شغل بابامم حرف زد. چیزی که من اصلا دوست ندارم همه بفهمن. باز خداروشکر همه بچه ها نبودن. (شغل بابام، شغل بدی نیست و واقعا خوبه و من خیلی دوسش دارم ولی به دلایلی دوس ندارم بقیه بدونن) حالا این پسره نه تنها هم شهریه که کل خونواده منو میشناسه و این اصلا واسه منی که میخواستم اینجا غریبه باشم خوب نیست. وقتی راجب بابام گفت به حدی تعجب کردم که فقط تشکر میکردم. فکر کنم پیش خودش فکر کرد من اصلا آداب معاشرت بلد نیستم

- امروز با دوستام نشسته بودیم تو یه کلاس خالی دور هم حرف میزدیم. از هر دری سخنی بود و چیزایی میگفتیم که فقط بین خودمون بود که نااااگهان دیدیم یکی از پسرای کلاسمون ته کلاس نشسته!!! مثل اینکه خوابیده بود و سرشو گذاشته بود رو صندلی و ما نفهمیده بودیم تو کلاسه. قیافه هامون واقعا دیدنی بود. من تا چند لحظه فقط بهش نگاه میکردم که دقیقا بفهمم اون چیه ته کلاس. بعدشم از خنده روده بر شدم. خدا میدونه از کجای حرفامون بیدار بوده


فعلا همینا به ذهنم رسید ولی کلا امروز از اون روزا بود که پشت هم سرمون اومد. واقعا ازمون انرژی گرفت.

نظرات 1 + ارسال نظر
- ع.پ رهگذر یکشنبه 25 آذر 1397 ساعت 07:36

حالا چیزایی که میگفتین
قابل شنیدن و پخش شدن هست یا نه ؟؟؟

خخخخخخ

نههه نباید شنیده میشد و وااای اگه پخش بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد