احوال حوالی بهار

خب خب خب سلااااام

خوبین؟؟ خوشین آخر سالی؟؟ امیدوارم همتون این ساعت های آخر خوشحال و امیدوار باشین با وجود هر مشکلی که تو زندگیتون هست.

 

چند روزه پست نذاشتم؟!!

خب تو این مدت دوشنبه برگشتم مازندران. یکی دو جا تو جاده ترافیک بود ولی در کل خوب رسیدم :)

اومدم و جاتون خالی خوشی آغاز شد! اول اینکه از خونه تکونی در رفتم وقتی اومدم اتاقم تمیز و مرتب بود. از فواید دانشگاه شهر دوره.

چهارشنبه وقت گرفته بودم واسه آرایشگاه. 3 ساعت کامل تو آرایشگاه بودم!!! یکی از نتایج این 3 ساعت کن فیکون شدن موهای سرم بود. تو فکرش بودم حالا که داره بهار میشه و هوا کم کم گرم میشه موهامو کوتاه کنم. در نتیجه نشستم رو صندلی و به آرایشگر گفتن از ته بزن بره  از قبل یه مدلی رو انتخاب کرده بودم همونو نشونش دادم. آرایشگر هم عین اون کوتاه کرد. یه طرف سرم به کل رفت. یعنی هر کی دید گفت شبیه پسرا شدی!!! منم هی میگفتم والا مدلش پسرونه نیست، فقط اسپرته. خب آدم باید تنوع داشته باشه. نمیشه که همش یه مدل زد. در کل کوتاه کوتاه شد به جز یه تیکه فرق کج که حالت دخترونشو داشته باشه. اگه بدونین وقتی داشت کوتاه میکرد چه ذوووقی میکردم. همش نیشم تا بنا گوش باز بود. دقیقا همون چیزی شد که خودم میخواستم.

وسط کوتاهی آرایشگر پرسید همین اندازه که کوتاه کردم خوبه یا کوتاه تر میخوای؟؟ گفتم نهههه بزن همشو. تا جایی که قیچیت میتونه کوتاه کن

خلاصه جاتون خالی حسابی تغییر کردم.


پنجشنبه صبح به خرید گذشت. یه چیزایی مثل کیف و کفشو هنوز نخریده بودم که رفتم تکمیلش کردم. من و مامان چند ساعتی دور زدیم. جونمون در رفت تا خریدا تموم شه.

غروبش دوستم زنگ زد که بریم بیرون؟؟ گفتم شرمنده پاهام جوابم کردن!! حتی بابامم میخواست بره لباساشو بخره باهاشون نرفتم. با مامان تنها رفتن. البته خب بیشترم حال میکنن دیگه دوتایی 


جمعه بعد از ظهر رفتیم به خونه جدید سر زدیم. همچنان در حال ساخته. فکر کنم دیگه تابستون جا به جا میشیم :)

شنبه که دیروز باشه دوباره مامان و بابا رفتن خرید خوردنی های عید. آجیل و شیرینی و شکلات و از این جور چیز میزا. منم که قاتل شیرینی. اگه بدونین چه حالی میده این روزا  به انگیزه شیرینی از تخت جدا میشم!!


امروزم که تعطیل رسمی بود و خبر خاصی نبود.


از حال روحیم بگم خیلی حالم بهتره. خیلی پرانرژی شدم. یعنی در حدی که یا خوابم و خونه در آرامشه یا بیدارم و مدام در حال جینگولک بازیم. یه سره ادا و اصول درمیارم. کلا راه نمیرم، فقط میرقصم حالا چه آهنگ باشه چه نباشه که خودم واسه خودم میخونم خلاصه که همون رهای شاد و سرزنده و خل و چل سابق :)

من واسه اومدن این روزا لحظه شماری کردم. بعد از 4 سال، امسال عید دارم. مگه میشه خوشحال نباشم؟؟ تازه این روزا بیشتر از خود عید حال میده.

این مدت مدام در حال شست و شو بودم. یعنی یا ظرف شستم یا لباس. البته لباسا رو لباسشویی میشست، فقط زحمت پهن و جمعش با من بود. ظرفا هم که مامانم میبینه من هستم سعی میکنه هر طور شده در روز کارم بزنه. زیر بار یادگرفتن آشپزی که نمیرم، دیگه گزینه ای جز ظرف شستن نمیمونه.


یه چندتا کار این ساعت های آخر باید انجام بدم و دیگه خیالم راحت شه.

یکی اینکه اتاقمو مرتب کنم. تمیزه ولی این چند روزی که اومدم یکم بهم ریخته. بعدش ببینم اگه هنوز لباس واسه شستن هست، اونا رو بشورم و لباسایی رو که باید اتو شه، اتو بزنم که احتمالا این کارو میذارم واسه فردا صبح که تو ساعات اوج مصرف برق نباشه. آخرشم باید خودمو تمیز و مرتب کنم که میشه همون استحمام.

فردا صبح سفره هفت سینو میچینیم J خیلی هیجان انگیزه. من اینجور مواقع عین بچه ها میشم!! خداروشکر هیچکدومتون تو اون لحظه منو نمیبینین. مایه آبروریزیه 

دو تا کار هیجان انگیز دیگه ای که امروز انجام دادم یکی اینکه پنکک پختم و دوم اینکه شیر موز درست کردم!!! ببینین چه کارایی از نظر من هیجان انگیزه!!!

یه کار باحالی که دوست داشتم انجام بدم ولی تنبلی کردم و نرفتم دنبالش، کاردستی بود. دوست داشتم واسه سفره هفت سین چندتا کاردستی ساده داشته باشیم که باید میرفتم وسایلشو میخریدم ولی نرفتم. من کلا عاشق آرامش خونه ام. از اینکه همش بیرون باشم خوشم نمیاد برخلاف خواهرم که به شدت بیرونیه.

حالا شاید یکی دو روز دیگه رفتم خریدم و همینجوری واسه دل خودم درست کردم :)

 

از 95 که گذشت بگم:

واسه من سال خوبی نبود، البته سال بدی هم نبود. سال های خیلی بدتر از این داشتم.

با یه آدم خاص آشنا شدم و تو همین سال تقریبا از دستش دادم.

ولی یه اتفاق خوب شروع زندگی دانشجویی بود.

یه تصمیم خوب برگشتن به فضای وبلاگ ها بود که با آدمای خوبی آشنام کرد.

یه چیز جدیدی که اومد تو زندگیم و نمیدونم بگم خوبه یا بد، سیگار بود. چیزی که تا همین تابستون ازش خوشم نمیومد ولی الان حس بدی بهش ندارم.

از آبان آذر تا همین چند روز پیش تقریبا افسرده گذشت ولی الان حالم خوبه. بخصوص اینکه بهار داره میاد.

دو چیزو از بهار خیلی دوست دارم. یکی هوای لطیف و طبیعت قشنگش، یکی لباسای بهاره. بخصووووص تاپ. من عاااشق تاپم. اینقدر ذوق زده ام که دیگه میتونم تاپ بپوشم که حد و اندازه نداره  شما وقتی تاپ میپوشین احساس پرواز ندارین؟!

شاید 95 بدترین اتفاقش از دست دادن اون آدم بود که خب خیلی تو روحیم تاثیر گذاشت.

ولی اگه کلی به 95 نگاه کنیم پر از حادثه و مرگ و میر بود :(


امیدوارم 96 سال شادتری باشه پر از اتفاقات قشنگ برای تک تکمون.


من دیگه برم به کارام برسم البته همراه آهنگ

 

مراقب خودتون باشین :) 96 مبارک 

نظرات 5 + ارسال نظر
banooye bahar چهارشنبه 9 فروردین 1396 ساعت 15:33 http://khaterateman95.blogsky.com

فقط همین سیگار سبک امیدوارم کم کم خفن نشه:))))))

نه اگه خدا بخواد همینم حذف میشه :))))

banooye bahar چهارشنبه 9 فروردین 1396 ساعت 00:12 http://khaterateman95.blogsky.com

میمونه زشتو بیریخت با اون سالش :))
ایشالا که سال نود و شش برای هممون بهتر باشه:)
حالا چه سیگاری؟دی

واقعا
انشاءالله :)
سیگار سنگینی نمیکشم مارلبرو

Padideh چهارشنبه 2 فروردین 1396 ساعت 13:07 http://majidpadideh.blogsky.com

خب خب خب
به به به
چه انرژیی ماشالا
منم انرژی گرفتم
دخدر باید اینطور باشه
روزگارت همیشه به شادی باشه
سلااااام سلام ، تبرییییک تبریک ،هم به شما و هم به خانواده محترمتون
امیدوارم سالی داشته باشی مث حالت خوب خوب خوب باشه و پر از انرژیهای مثبت
بهترینکار اینه که بدیها و زشتیها رو بذاری واسه سال پیش و همونجا خوش باشه
کار خوبی کردی چون تغییرات از همین چیزای جزئی شروع میشه و این تغییری که در ظاهر خودت دادی میتونه شروع خوبی باشه
اتفاقا من هم زمانی فهمیدم که تغییر کردم و دیگه باید در رفتارم مستقل عمل کنم که برای اولین بار نشستم روی صندلی آرایشگاه و از آرایشگر گفتم موهام رو مدلی اصلاح کنه ،آخه من تا سال پنجم دبستان مجبور بودم موهام رو از ته بتراشم و مدلی اصلاح کردن واسم شده بود یک آرزو و همچین که نشستم واسه اصلاح منم نیشم تا بناگوش که خوبه ،از بناگوش هم رد کرده بود ،یادم میاد آرایشگرم میگفت :بچه جان چته دهنتو ببند مو میره توش
خرید کردنم که نگووووو پدرم درومد ، این بچه ها مگه ول میکردن ،اگه خیلی کوتاه میومدن دوسست داشتن کل بازار رو بذارن بار کامیون و بیارن خونه ولی خب دیگه جذبه مرد بعضی مواقع کارسازه
در کل خودتو به خرید عادت نده بابا ،یکم هم بفکر شوور آیندت باش
بهرحال امیدوارم دیگه وقایع گذشتت تکرار نشه و بفکر روزهای زیبای پیش روت باشی
من از هرکی درمورد ۹۵میپرسم درجواب جز آه و حسرت چیزی نسیبم نشده و امید آنکه ۹۶ جبران مافات بشه ایشششششششالا
آدمهای خوب و بد میان تا مارو چکشکاری کنن تا ساخته بشیم و به فرم اصلی خودمون در بیاییم و گذشته چیزی جز گذشته نیست ، آینده رو دریاب
در ضمن چیزی رو که قبلا میخواستم گوشزد کنم ولی بهش اهمیت نمیدادم اینه که زیاد خودتو به سیگار عادت نده چون در آینده مشکل ساز میشه برات (البته معذرت میخوام که دخالت میکنم ولی بعنوان یه دوست که خاطر دوستشو میخواد گفتم)
اگه کمی به اطرافمون نگاه کنیم راههای بهتری هم هست برای خلاصی از استرس و پریشانی مثل بازیهای فکری تفریح خوندن و یا گوش دادن به موسیقیهای بیکلام
من شخصا مشروب رو به دود ترجیه میدم ،زیااااد
من وقتی تاب میپوشم احساس پرواز ندارم بلکه زمینگیر میشم و زمانیه که باید در خونه نشست
امیدوارم ۹۶ت پر پر پر از شادی ، صفا ، صمیمیت ، دوستی ، انرژی ، موفقیت ، سرزندگی ، سبزی ، خرمی ، اتفاقات عالی ، دوستان با وفا و.............................
شما هم بیشتر هوای خودتو داشته باش و با همین فرمون برو جلو که خوب داری میری.

ماشاالله طوووومار نوشتین
چه پرانرژیییی. منم کلی انرژی گرفتم با این کامنت. دستتون درد نکنه.
سال نو شما هم مبارک :)
ممنونم بابت این همه انرژی و امیدی که دادین و ممنونم بابت توصیتون راجب سیگار. حالا من خیلی هم سیگار نمیکشما.. وقتی حالم خوبه بود و نبودنش اصلا فرق نمیکنه. فقط یه وقتایی میرم سمتش که اونم سعی میکنم کم کم کلا کنار بذارم.
تا پنجم دبستان میتراشیدین؟؟ آخه چرااا؟؟؟
خرید یکی از بخش های لذت بخش عیده بخصوص واسه خانوما و بچه ها
انشاءالله 96 برای شما هم پر از خوشی و آرامش باشه
دعا کنید دست فرمونم از اینم بهتر بشه :)

میلاد چهارشنبه 2 فروردین 1396 ساعت 10:03 http://www.milad1986.blogfa.com

جالب بود . رک بگم یه سری چیزارو . اینکه در عرض شش ماه زندگی دانشجویی به سیگار علاقه پیدا کردی این دقیقا عین جوزدگی و جوگیری و جنبه نداشتنه . ببخشید خیلی رک و پوست کنده گفتم چون نمی تونم طور دیگه ای حرف بزنم .
اما در مورد دوم اینکه کسی اومد و خیلی سریع رفت یعنی در کمتر از یه سال اومد و در کمتر از یه سال رفت . خوب اینم اصلا ناراحتی نداره . آدمی که زود بیاد حتما زود میره . مثل باد !!! پس دیگه زندگیتو در پی باد نساز .
بعدم من همیشه اینطوری فک می کنم یه سال رفت رو همه چیز پس چرا یه سال نره رو من . سعی کن تو سال جدید تغییرات رو سرلوحه قرار بدی که لازمه . یکیش همین سیگار ......
سعی کن برگردی به جریان زندگی خودت به جریانی که تا قبل از دانشجویی داشتی . اصل خویشتن خویش خودت ......

ممنونم ازتون. خب اینم یه نظره
در اینکه دانشجو شدن و جو دوستان و خوابگاه تو سیگار کشیدنم موثر بوده شک ندارم ولی همین قضیه راجب مش*رو*ب تاثیر نداشته. باز خداروشکر تو این مسئله بی جنبه نبودم
راجب اون آدم نظری ندارم. دارم فراموشش میکنم و سرم به زندگیم گرمه. نمیخوام امسال هم همچنان درگیر مسائل پارسال باشم. به نظرم تو شرایط جدید زندگیم خیلی چیزای قشنگ تر و هیجان انگیزی وجود داره که باید تجربه کنم و همینطور اهداف مهم تری که باید طبق برنامه ریزی هام بهشون برسم :)
دقیقا میخوام امسال رو تا میتونم مفید پیش ببرم. حیفه که این سالها به راحتی هدر برن.
ولی راجب جریان زندگیم قبل از دانشجویی، باید بگم به مراتب حال و روز بدتری داشتم و با دانشجو شدن اوضاع از خیلی جهات بهتر شد. در کل 95 برای من سال چندان بدی نبود.

محمود سه‌شنبه 1 فروردین 1396 ساعت 12:04

گل بی رخٖ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد

#حافظ
ارزوی بهترینها و شادترینها رو برات دارم رها جان .. و ارزوی دل خندان برات در سال جدید

ممنونم از شما :)
امیدوارم سالی سرشار از خوشی و آرامش در انتظارتون باشه.
عیدتون مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد