عاقبت گشتن با دوست متاهل!!

من جدیدا بیش از حد دارم آیه یاس میخونم. فکر کنم دیگه گندشو درآوردم.

امروز صبح که بیدار شدم حالم خیلی بهتر بود. حضور هم اتاقی جدید به اندازه دیروز برام آزار دهنده نیست. کاری به کارش ندارم. کاری به کارم نداره و در واقع یه صلحی فعلا برقراره خداروشکر:)

خب امروز میخوام از یه خاطره خنده دار تو تعطیلات این ترم بگم.


فکر کنم هفته آخر تعطیلات بود که تونستم یکی از دوستای صمیمیمو بعد از چند ماه بالاخره ببینم. هر بار یه چیزی پیش میومد که برناممون بهم میخورد ولی اون روز مشکلی پیش نیومد و ما تو یکی از کافه های جدید شهر قرار گذاشتیم.

یه کافه کوچیک و دنج با دکور چوبی.. حس خوبی بهش داشتم. البته بماند که وقتی رسیدم کافه دوستم زودتر از من رسیده بود و دقییقا تو حلق دوربین مدار بسته کافه نشسته بود!! بعد از بغل و بوس و کلی ذوق زدگی و چند تا بد و بیراه!! گفتم جا بهتر نبود بشینی؟؟ این همه میز و صندلی، دقیقا باید اینجا بشینی که تا سوراخ دماغمون تو دوربین باشه آخه!!جالب اینجاست که اصلا دوربینو ندیده بود!!


چند وقت قبلش تولد این دوست جان بود و من بخاطر چیزایی که پیش اومده بود حتی یه روز با تاخیر بهش تبریک گفته بودم و کلی هم عذرخواهی کرده بودم و اصلا هم فرصت نشد کادو بگیرم :( این شد که گفتم حداقل کافه مهمونش کنم.

کلی چرت و پرت گفتیم و از دری سخنی خلاصه.


بعدش من میخواستم واسه یکی دیگه از دوستام کادوی تولد بخرم و دوستمم که متاهله( فعلا تو دوران عقد به سر میبرن) میخواست به مناسبت ولنتاین واسه شوهرش کادو بخره. از طرفی فردای همون روز شوهرش دفاعیه داشت و مثل اینکه خیلی استرس داشت. دوستم مثلا میخواست یه چیزی بخره که یه جورایی با شوهرش شوخی کرده باشه و حالشو بهتر کنه که از حال و هوای استرس دور شه. حالا فکر میکنین چی میخواست بخره؟؟!!


اینم بگم که من و دوستم فوق العاده با هم صمیمی هستیم و خونواده هامونم کاملا همدیگه رو میشناسن و تنها دوستی که تو جشن عقدش دعوت بود اونم با خونواده من بودم و خونواده شوهرشم با من یه آشنایی دارن. اینه که ما با هم خیلی راحتیم!!!


اول رفتیم دو ساعت خانوم پاکت کادو انتخاب کرد!! بعدش رفتیم داروخونه قرص ضد استرس واسه شوهرش گرفت و بعد رسیدیم به بخش شیرین کادو


والا من روم نمیشه دقیقا بگم چی میخواست بخره!! ولی اینو بگم که واسه خریدنش از این داروخونه به اون داروخونه رفتیم و من مجرد بدبختم دنبال خودش راه انداخته بود واسه خریدن وسایل آخر شبشون!!!!

آخه این چه کاریه خداییش؟؟؟

من اولش که فهمیدم چی میخواد بخره تا چند دقیقه تو شک بودم!! خیر سرش میخواست با شوهرش شوخی کنه!!! دختره دیوانه..


حالا مگه اون مدلی این میخواست پیدا میشد؟؟ داروخونه ای که همیشه از اونجا خرید میکنه خیلی دور بود، واسه همین ما به داروخونه های تو مسیرمون سر میزدیم و نمیتونست اون چیزیو که میخواد پیدا کنه.

اگه بدونین با چه وضعی خرید کردیم!! چرا تو همه داروخونه ها کنار خانوما حتما مرد هم هست؟؟ خب بابا آدم خجالت میکشه بگه چی میخواد!! تو یکی دوتا از داروخونه ها که من اصلا نرفتم از بس فروشنده یا داروساز مرد، جوون بود!! خودش تنها میرفت.

خلاصه بعد از کلی گشتن اون چیزی که میخواست پیدا کرد. همون موقع مادرشوهرش زنگ زد که کجایی منم اومدم خرید کنم بیا با هم باشیم اگه خریدت با دوستت تموم شده. اونم سعی در قایم کردن کادو داشت که مادرشوهرش نبینه


حالا این بین تو یکی از داروخونه ها فروشنده که دوتا دختر جوون بودن باهامون شوخی هم کردن و آخرش فهمیدن من مجردم و برام بدآموزی داره


یعنی خریدی داشتیم که تا عمر دارم یادم نمیره!!! یه سری چیزایی که نمیدونستم هم یاد گرفتم و خلاصه تجربه ای شد که شاید در آینده به درد بخوره!!!


این کادوی همون شب بود. کادوی ولنتاین میخواست لباس بخره که چیزی نپسندید و گذاشت برای بعد.

این بین یه کم وسایل آرایشی هم خریدیم که اون بیشتر خرید کرد. به هر حال بحثش با من فرق میکنه!!!


آخرش دیگه وقت نشد کادوی تولدی رو که میخواستم بخرم با هم بخریم و مجبور شدیم خداحافظی کنیم. خودم رفتم خریدم و خیلی هم سریع خرید کردم. اولین جایی که رفتم یه ست گردنبند و گوشواره خوشگل چشممو گرفت و چون دوستم عاشق این چیزاست همونو خریدم با یه جعبه کادوی چوبی ناز خودم خیلی خوشم اومده بود. طوری که اگه کادو نبود مطمئنا میگرفتم واسه خودم و خداروشکر دوستمم خوشش اومد.


اولین شبی که برگشتم خوابگاه من و هم اتاقیمو و بچه های اتاق کناری دور هم جمع شده بودیم و بگو بخند میکردیم. منم خاطره اون روزو تعریف کردم و مردیم از خنده که البته دوستان مجرد هم مثل من شاخ درآورده بودن


اینم یه خاطره که یکم جو افسرده اینجا رو عوض کنه!!

فعلا..

نظرات 3 + ارسال نظر
باصفاترین یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 14:15 http://basafatarin.mihanblog.com

قلبی خاکی داشتم ، آدما خیسش کردند
گِل شد ، بازی کردند ، خشک شد ، خسته شدند
زدند شکستند ، خاک شد ، پا رویش گذاشتند ، رد شدند…

:(((

Padideh پنج‌شنبه 28 بهمن 1395 ساعت 14:12 http://majidpadideh.blogsky.com

خوبه که دوستت تو دوران نامزدی بوده وگرنه ....واویلا بود
ولی دختر خوبیه ینی همسر خوبیه که میخواسته به اینطریق هم خوشحالش کنه و هم مشکلشو برطرف کنه
البته جنبه بدآموزیش رو هم میذاریم پای کسب تجربه

بله این وضع دوران نامزدیشونه، خدا به داد بعد از عروسی برسه!!
آره خیلی خوب و مهربونه:)
جنبه بدآموزی

ارشمیدس پنج‌شنبه 28 بهمن 1395 ساعت 13:56 http://mulish.blogsky.com

دیگه دوست متاهل دشتنم ازین مصیبتا داره دیگه :)))
ولی خاطره باحالی بود با اون کادوش:)))

بله دیگه اینم یه بخش از دوستی با متاهلینه:))
ممنونم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد