دوباره رها..

همین ابتدای پست بگم که من این پستو دیروز ساعت 16:30 نوشتم و میخواستم همون موقع اینجا بذارمش ولی متاسفانه تو جاده بودم و نت قطع و وصل میشد و من موفق نشدم آپ کنم:( پس وقتی دارین این پستو میخونین تصور کنین که امروز پنجشنبست


خب تو پست قبلی گفتم که نگران امتحان و علی بودم.

از امتحان بگم که سه شنبه حدودای ساعت 7 غروب شروع کردم به خوندن و تقریبا تا ساعت 1:30 خوندم و دیدم دیگه حالشو ندارم. کنار گذاشتم و تا بخوابم 2:30 شده بود. واسه 6:30 صبح ساعتو زنگ گذاشتم که بقیشو تا 10 تموم کنم و تا 12:30 مرور کنم و برم که 1:30 امتحان داشتم. امااااا...

چشمتون روز بد نبینه. ساعت 6:30 بیدار شدم و 7 بالاخره بلند شدم. کلا 4 ساعت خواب.. هنوز خواب آلود بودم. رفتم یه آبی به صورتم زدم و نشستم که درس بخونم اما یهو دل و رودم شروع کرد به سوختن و تیر کشیدن طوری که نمیتونستم تکون بخورم. سعی کردم بهش اهمیت ندم و درسمو بخونم. یه صفحه خوندم دیدم نه نمیشه. دراز کشیدم و جزوه  رو گذاشتم کنارم. گفتم شاید اینطوری بهتر شه و همزمان درسم میخونم. ولی مگه ول میکرد

قبلا هم چند باری اینطوری شده بود ولی آخه با درسم چه خاکی تو سرم میکردم؟؟


بالاخره دیدم اینطوری به جایی نمیرسم.. هم درد ول کن نبود هم به شدت خواب آلود بودم. گفتم نیم ساعت یک ساعتی میخوابم. بیدار شم بهتر میشه. خوابیدم و 9 بیدار شدم. دردم کمتر شده بود. دیگه دوباره صورتمو شستم و شروع کردم. رسیدم جزوه رو بخونم ولی دیگه وقت نشد مرور کنم. البته چند صفحه آخر جزوه رو بااینکه وقت داشتم حوصلم نگرفت بخونم

خداروشکر تمام این مدت اصلا استرس نداشتم و با آرامش به کارام رسیدم. دیگه حدود 12 آماده شدم و رفتم سلف نهار خوردم و بعدش هم جلسه امتحان.. مرور نکرده بودم و احساس میکردم هیچی یادم نمیاد. همه حداقل یه دور مرور کرده بودن. با این حال سعی کردم بیخیال باشم. برگه ها پخش شد و یه لحظه حس کردم از همون سوال اول چیزی بلد نیستم ولی چند لحظه به مغزم وقت دادم به یاد بیاره و دیدم نه اوضاعم خیلی هم بد نیست.

طبیعتا امتحان عالی نبود ولی وقتی اومدم بیرون کاملا راضی بودم. حالا تا تصحیح شه و نمرات بیاد ببینم که چی کار کردم.

و اون درد لعنتی کم و بیش تا دیشب ادامه داشت و آخرشم نفهمیدم بخاطر چی بود.. شاید بخاطر سرمای هوا شاید بخاطر تغذیه بد.. نمیدونم. به هر حال الان حالم خوبه

این از امتحان و اما علی..

این مدت از بس تو پستام راجع به علی حرف زدم که نمیخوام دیگه الانم کلی توضیح بدم. فقط بگم که تا قبل از امتحان به پیامها و تماسهاش جوابی ندادم. غروب بعد از امتحان یه پیام بهش دادم که  هر طوری هست این رابطه باید تموم شه. خب یه بحث هم داشتیم، سعی کردم خودمو کنترل کنم و بذارم حرفاشو بزنه و بهش حق دادم ناراحت و عصبانی باشه و دعای بد کنه. بعد از کلی اعصاب خردی بالاخره تموم شد. از حسم تو اون لحظه بگم که ناراحت بودم و عذاب وجدان داشتم. میدونستم که تصمیم درستی بود ولی احساس میکردم شاید شیوه غلطی بود.. به هر حال تموم شد و به نفع هر دومونه. سعی کردم منطقی برخورد کنم و پشیمون نیستم.. انشاءالله علی هم خیلی زود حالش خوب میشه..

کنار همه اینا الان احساس آزادی میکنم. انگار دوباره رهام.. باورم نمیشه از قرارمون فقط 1 هفته میگدره. هفته پیش همین موقع با هم بودیم. ولی واسه من این 1هفته به اندازه چند هفته گذشت. انگار این مدت زمان کش میومد.

 

و اما برسیم به اینکه من الان کجام که دارم این پستو مینویسم.

الان تو اتوبوسم به سوی خونه. به سوی مازندران عزیزم و خونواده عزیزترم.

دلم واسه این استان و اون خونه و آدماش یه ذره شده.هفته پیش واسه امروز ساعت 12:30 اینترنتی بلیط خریده بودم. که البته امروز ساعت 10 تماس گرفتن که اتوبوس دیر میرسه و حرکتتون افتاده ساعت 2.

حالا تو اتوبوسم و دیدم زمان خوبی واسه پست گداشتنه. جاتون خالی این جاده ها و گردنه ها اونقدر قشنگ و جذابن که من هر دفعه برای دیدنشون حسابی ذوق میکنم. قشنگ ترین قسمت گردنه ها دم غروبه وقتی تو سرخی آفتاب غرق میشن

جالبه که صندلی کناریم کسی ننشسته و من تنهام. خب چی بهتر از این؟؟ با خیال راحت تونستم براتون پست بذارم:)


حمید صفت تو گوشم میکوبه و کتاب و لپ تاپ رو پامه و جاده رو تماشا میکنم.. همه چیز همینجا تو همین لحظه فوق العادست و من پر از حس آرامش و لذتم. خدارو شکر

نظرات 4 + ارسال نظر
معلوم الحال چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 09:01 http://daneshezaban.mihanblog.com

ولی اگه دقت کنید رها اسم مردونه ست هاااا :))))
توی زندگیم که نبوده! یه چند تا کامنت گذاشتن، بعدشم دیگه هیچی! صرفا به همن خاطر کنجکاو شدم.
شما پیداش کن، با هم صلاح میریم.

رها اسم مردونست؟؟!!!!
یعنی اونی که براتون کامنت میذاشت مرد بود؟؟؟!!!
من عاشق این اسمم. منو از اسمم ناامید نکنید. خدا رو خوش نمیاد!!

Sara سه‌شنبه 21 دی 1395 ساعت 16:35 http://www.commaa.blogsky.com

چقد خوشحالم که تونستی تصمیمت رو عملی کنی و رها بشی:)ایشالا اونم زودتر کسیکه دوسش داشته باشه رو پیدا میکنه
دل دردت ممکنه بخاطر عفونت و یا سرما باشه؛)

مرسی عزیزم:)
انشاءالله
احتمالا بخاطر سرما بوده

معلوم الحال دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 00:29

میام پیشتون :)
راستی الان شما زندید یا مرد؟!
رهای گمشده من رو نمی تونید برام پیدا کنید؟! :))) جایزه میدمااا

خوشحالمون میکنین:)
من با اجازتون زنم
شما هم رهای گمشده دارید؟؟ انگار این اسم تو زندگی خیلی ها بوده..
پیداش کنم چی جایزه میدید؟؟

Padideh جمعه 17 دی 1395 ساعت 19:15

خب خدا رو شکر که حالتون بهتره...
امیدوارم بتونی با این عذاب وجدانی که میگی کنار بیای ولی از نظر من مهم نیست و فقط خودت ارزش داری...
انشا اله امتحانت خوب میشه و حالت ..
سعی کن در غذا خوردننت دقت بیشتری کنی چون در عالم دانشجویی ادما زیاد به غذاشون اهمیت نمیدن و باعث میشه دچار مشکل بشن...
سعی کن وقتی پیش خونوادت هستی بیشترین استغاده رو بکنی و تو این چند روز دل سیر ببینشون در ضمن دریا فراموش نشه و یادی هم از ما کن ...
و دیگه هیچی همین دیگه ، ایام خوبی رو واسن آرزو میکنم
خدافظ




آهان راستی ... هیچی ولش کن

ممنونم ازتون
انشاءالله
درمورد غذا هم سعی خودمو میکنم
این دو روز خوب بود خداروشکر ولی فرصت کم بود و نشد جنگل و دریا برم:(
خدانگهدارتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد