دل و دماغی نیست

دلم رنگ میخواد

طبیعت میخواد

سفر میخواد

دریا میخواد

زندگیم خیلی وقته خاکستریه

پس مال من کجاست؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یکمم موفقیت

یه استادی تو دانشگاهمون هست که خیلی دوست داشتنیه و زمینه تحقیقاتیشم به رشته من نزدیکه. چند ترم بود که دلم میخواست بتونم باهاش کار کنم و بعدا ازش ریکام بگیرم و همش فکر میکردم چطوری وارد یه گروهی با این استاد بشم. چند روز پیش دیدم واسه یه کار تحقیقاتی تحت نظر همین استاد به چند نفر نیاز دارن و گفتن رزومه بفرستین. من اصلا فکر نمیکردم انتخاب بشم و حتی رزومه هم آماده نداشتم. همینطوری پیامشو واسه یار فرستادم و گفتم کاش منم میتونستم باهاشون همکاری کنم. یار همیشه اینطور مواقع منو هل میده سمت کار

هیچی دیگه با تشویقای یار رفتم پرسیدم موضوع کار چیه و دیدم به یه کار دیگه ای که دارم میکنم نزدیکه. بعد به یار گفتم من اصلا رزومه ندارم. گفت مینویسی. چندتا نمونه رزومه دانشجوها رو واسم فرستاد که ببینم چی به چیه. بعد همین که شروع کردم نوشتن، اومدم به یار گفتم من اصلا چیز به درد بخوری ندارم تو رزومه بذارم نمیدونم چی بنویسم. خلاصه سرتونو درد نیارم با اراده راسخ یار و غرغر های بی انتهای من یه رزومه خوب نوشتیم که خدایی ازش خوشم اومد. فکر نمیکردم این همه چیز میز واسه نوشتن داشته باشم حالا عالی نیست طبیعتا ولی در حد یه دانشجوی کارشناسی خوبه به نظرم.

بعد تمام مدتی که داشتیم آمادش میکردیم من پیش خودم میگفتم حالا یه تجربه میشه که رزومه درست نوشتنو یاد بگیرم وگرنه که واسه این مقاله منو عمرا انتخاب نمیکنن. خیلی هم کم وقت داده بودن واسه ارسال. روز آخری که مهلت داشت فرستادم و در کمال تعجب انتخاب شدم!! به یار که گفتم کلی برام خوشحال شد. ولی من حس میکردم حتما کار چرتیه که منو انتخاب کردن یا بقیه کسایی که رزومه فرستادن دیگه خیلی داغونن. چون من خودمم تجربه زیادی ندارم و اولش اصلا بخاطر همین میترسیدم رزومه بفرستم گیر بیفتم. واقعیتش هنوزم میترسم تو کار بیچاره شم ولی یار کلی حرفای قشنگ زد و گفت اینطوری فکر نکن. خلاصه که دارم سعی میکنم خوشبین باشم و قبول کنم که اونقدرام اوضاعم بد نیست و به یکی از خواسته هام که کار کردن با این استاد بود رسیدم :)