-
همون دست های سرد زن مغلوب قصه...
پنجشنبه 5 اسفند 1395 19:43
هفته پیش که برنامه جمعه هم اتاقی جدید بهم خورد، کلی تو دلم غر زدم که چه بدشانسم که دقیقا پنجشنبه قبل از قرار با دوست پسرش بحثش شد و قرار کنسل شده. ولی امروز بعد از ظهر که آماده شد و یهو گفت من دارم میرم تهران تا فردا بعد از ظهر، عروسی تو دلم به پا شد که بیا و ببین. وقتی رفت داشتم کتاب میخوندم. "دوست داشتم کسی...
-
گند زدم
پنجشنبه 5 اسفند 1395 03:56
امشب صمیمی ترین آدم زندگیمو، دختری که شاید بیشتر غم و شادی های منو میدونه و اگه بعضی چیزا رو هم نمیدونه بخاطر اینه که از بس گند بدی زدم روم نمیشه بهش بگم، همین امشب تو همین یه ساعتی که گذشت طوری ناراحت و نگرانش کردم که فکر کنم تا حالا پیش نیومده بود. از یه جمع دوستانه دیگه بیرون کشیدم. دوستای دانشگاه هم که اصلا...
-
اولین عکس
پنجشنبه 5 اسفند 1395 00:05
خب من از اون آدمایی نیستم که هی از خودم عکس بگیرم و بذارم تو پیچ اینستام و بگم من همین الان یهویی یا من همین الان فلان جا. حوصله این کارو ندارم و واقعا از اونایی که مدام در حال پست و استوری گذاشتن هستن تعجب میکنم که چه حالی دارن ولی الان یه لحظه حس کردم دوست دارم این لحظه رو ثبت کنم با اینکه اصلا لحظه خاصی نبود. مثل...
-
یه روز به یاد موندنی دانشجویی
دوشنبه 2 اسفند 1395 22:29
امروز یه روز پر از خوشمزه ها و البته مضرها بود. حسابی پرخوری کردم صبح ساعت 8-10 کلاس داشتیم. من و دوستام تو کلاس یه اکیپ 4 نفره ایم. برنامه داشتیم امروز بعد از کلاس تا ساعت 1:30 که کلاس بعدی بود بریم بیرون. اولش برنامه این بود که یکی از خیابون های مرکز کرج رو که تعریفشو شنیده بودیم، بگردیم و بریم کافی شاپ و فست فود....
-
چه فایده!!
جمعه 29 بهمن 1395 23:44
طولانیه و یه مشت مزخرفاته. این مدت زیاد حرف های منفی زدم، این حرفا هم تکرارین حق دارین حوصله خوندنشو نداشته باشین :) پس میذا رمش تو ادامه مطلب. هنوز نمیدونم خدا چیه؟؟ اصلا خدا به اون مفهومی که بین همه جا افتاده وجود داره؟؟ اگه همش یه دروغ باشه چی یا یه شوخی مسخره؟؟ چند نفرمون داریم بخاطر یه شوخی زندگی ها رو نابود...
-
مزاحم
جمعه 29 بهمن 1395 02:50
اینکه من الان 3 ساعته واقعا به سیگار نیاز دارم ولی سیگارم تموم شده و طی یه حرکت مثلا عاقلانه دیگه نخریدم و از طرفی یه موجود مزاحم تو اتاقمون هست که نمیشه به دهنش اعتماد کرد و جلوش سیگار کشید بسیار حس گندیه و البته چنان زهر چشمی دارم ازش میگیرم که یاد بگیره وقتی واسه انتخاب یه اتاق میاد و میبینه آدمای اون اتاق از...
-
عاقبت گشتن با دوست متاهل!!
پنجشنبه 28 بهمن 1395 13:47
من جدیدا بیش از حد دارم آیه یاس میخونم. فکر کنم دیگه گندشو درآوردم. امروز صبح که بیدار شدم حالم خیلی بهتر بود. حضور هم اتاقی جدید به اندازه دیروز برام آزار دهنده نیست. کاری به کارش ندارم. کاری به کارم نداره و در واقع یه صلحی فعلا برقراره خداروشکر:) خب امروز میخوام از یه خاطره خنده دار تو تعطیلات این ترم بگم. فکر کنم...
-
یکی پس از دیگری(2)
چهارشنبه 27 بهمن 1395 20:28
یه دختر جدید اومده تو اتاقمون. بلایی که من و هم اتاقیم کلی دعا کرده بودیم سرمون نیاد. اتاق ما 5نفرست ولی 2 نفر اواسط ترم پیش از دانشگاه انصراف دادن و رفتن. یه نفر هم این ترم دیگه خوابگاه نگرفت. موندیم من و هم اتاقی صمیمیم و تا امروز خداروشکر کرده بودیم که خبری از هم اتاقی جدید نیست. بودن یه آدم جدید بین ما که صمیمی...
-
یکی پس از دیگری(1)
چهارشنبه 27 بهمن 1395 02:01
خب اون شب لعنتی تا 7 صبح بیدار بودم و دیگه پاشدم رفتم دانشگاه تا 6 غروب. کاملا واضحه که وقتی برگشتم خوابگاه له بودم. با این حال هر طور بود بیدار موندم تا آخر شب. در عوض شب ساعت 12:30 با یکم تلاش خوابم برد تا خود 8:30 صبح :) رفتم داروخونه قرص بگیرم ولی گفتن بدون نسخه نمیدن. مسخرست. انگار حالا چی میخواستم! هیچی دیگه با...
-
لعنت به من
دوشنبه 25 بهمن 1395 04:13
بی خوابی ترس بازم شب بیداری غلط کردم اون قرص لعنتی رو از خونه نیاوردم. حتی اگه قراره بازم توهم بزنم و چرت و پرت بگم، باید این قرصو بخورم. هر چی باشه بهتر از این وضعه. فردا میرم داروخونه ببینم بدون نسخه بهم میدن یا نه.
-
زمستون یا بهار؟؟
سهشنبه 19 بهمن 1395 16:07
امروز همش حس میکنم بهاره. وسط بهمن ماه انگار تو فصل بهارم. واضحه که خل شدم!! ولی خیلی حس خوبی داره. دلم واسه این فصل تنگ شده. کاش زودتر برسه.
-
چه میشه کرد؟ اصلا چه کاری ازم برمیاد؟!
دوشنبه 18 بهمن 1395 23:35
شب دلگیریه.. شاید بی هیچ دلیلی آهنگ "تکیه گاه" از امین حبیبی رو شنیدین؟؟ اگه نه حتما گوش بدین.. آوای سوزناکش که صدای یه زنه منو یاد پشیمونی میندازه. پشیمونی از اشتباهات غیر قابل جبران.. اشتباهاتی که گذشته، حال و آیندمو درگیر کرده و نمیشه کاریش کرد. اشتباهاتی که هیچوقت نه اینجا نه تو وبلاگ قبلی ازشون حرفی...
-
آخه اینا هم همکلاسین ما داریم؟!
دوشنبه 18 بهمن 1395 16:16
بچه ها که شنبه رفته بودن دانشگاه و دیده بودن خبری نیست هماهنگ کردن تا شنبه هفته بعد که زمان حذف و اضافست، نریم سرکلاسا چون همه چی تق و لقه. همین شد که من برنگشتم کرج. اونوقت امروز متوجه شدیم 5تا از پسرای کلاس پا شدن رفتن دانشگاه و استاد ریاضی2 اومده و کلاسو با 5تا دانشجو تشکیل داده و واسه بقیه غیبت رد کرده!!! و تازه...
-
انگار رفتنی نیستم!!
یکشنبه 17 بهمن 1395 14:27
اگه فکر کردین که من دیروز راه افتادم و الان کرجم، باید بگم کاملا در اشتباهین!! نخییییر مثل اینکه قسمت نیست من برگردم. این بار جاده بسته نبود. صبح که بیدار شدم، همین که گوشیمو از حالت پرواز خارج کردم دوستم زنگ زد که رها نیا کرج. آزمایشگاه ها تشکیل نمیشه و کلاسا هم تا حذف و اضافه که هفته بعده، تق و لقه. نتیجه این شد که...
-
تعطیلات ترم اول(3)
شنبه 16 بهمن 1395 22:56
همین که اونا رفتن، دوستم زنگ زد که غروب چی کاره ای؟؟ گفتم بیکاره .. چطور مگه؟؟ گفت پس بریم بیرون . منم که دوستمو 6 ماه بود ندیده بودم با سر قبول کردم گرچه زیاد حوصله بیرونو نداشتم ولی دلم براش تنگ شده بود . موقع رفتن مامان گفت کی بریم خونه دایی؟؟ گفتم نمیام . و خب طبیعیه که بحثمون شد . والا من دوست ندارم باهاش بحث کنم...
-
انگار از گیری دراومدم!!
شنبه 16 بهمن 1395 00:25
اینطور که معلومه جاده باز شده. زنگ زدم ترمینال بلیط رزرو کردم. گفت هم واسه امشب داره هم فردا صبح. ولی از ترس جاده ترجیح دادم فردا تو روز راه بیفتم. گرچه کلاسای فردا رو از دست میدم. ولی در عوض خیال خودمو خونواده و دوستان راحته!! یعنی یه قومی نگران منن. خدایا شکرت واسه صبح ساعت 11 بلیط دارم. خدا کنه دیگه مشکلی پیش نیاد...
-
تعطیلات ترم اول(2)
شنبه 16 بهمن 1395 00:10
دیگه شنبه و یکشنبه خبری نبود . یعنی قرار بود دوستامو ببینم که باروووون بود و جور نشد . در عوض یکشنبه صبح تو بارون نم نم رفتیم دنبال کارای کارت ملی . من کارت ملی ندارم و مامان و بابا هم میخواستن تمدید کنن . یکشنبه یه مرحله انجام شد و گفتن فردا بیاین عکس بگیرین و من داشتم منفجر میشدم که دوباره دوشنبه صبح باید بیام بیرون...
-
تعطیلات ترم اول(1)
جمعه 15 بهمن 1395 13:35
خب از اون پایان تلخ ترم اول که بگذریم، میرسیم به ایام شیرین تعطیلات . البته یکم تلخی قاطیش بود که خب دیگه زندگیه . یکشنبه بعد از کلی توصیه های ایمنی من به بابا که زنجیر چرخ همرات داشته باشیا، صبح زود خواب آلود حرکت نکنیا، تند نرونی ها، اصلا عجله ای نیست آروم بیا و راه افتادی هم به من خبر بده، خلاصه پدر جان ساعت 5:30...
-
گیر افتادم!!
جمعه 15 بهمن 1395 12:32
بله صبح بیدار شدم و گوشیمو از حالت پرواز خارج کردم که خبر رسید جاده ها بسته هستن و فعلا اتوبوس حرکت نمیکنه. بابا رو صدا زدم گفتم با این شماره تماس بگیرین ببینین حداقل شب راه میفته که من فردا صبح برسم کرج؟؟ تماس گرفتن و گفتن که اصلا مشخص نیست کی مسیرها باز میشه که راه بیفتیم!! و اینطور شد که من اینجا گیر افتادم :| خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 بهمن 1395 23:00
شنبه ترم جدید شروع میشه. فردا ساعت 11 صبح بلیط دارم ولی میگن جاده ها بخاطر بارش برف بستن. دعا کنین تا فردا مسیرها باز شه. استرسسس دارررررم
-
باز هم یاد تو (3)
شنبه 9 بهمن 1395 17:26
باید همین الان اینجا باشی همین الان که بارون میباره همین الان که من گوشه این اتاق رو این تخت لعنتی مچاله شدم تو خودم و نمیدونم با این دلی که را به را هواتو میکنه چی کار کنم کجایی؟؟
-
پایان تلخ ترم اول(2)
جمعه 8 بهمن 1395 14:43
خب قضیه مطرح شدن خواستگاری و اولین تماس مامان تا ظهر پنجشنبه طول کشید. بعد از ظهر با سردرد و استرس اومدم بخوابم که دیدم تو گروه ها صحبت از آتیش سوزی و ریختن یه ساختمون و مردن آتش نشان هاست. همون موقع تو یه کانال خبری عضو شدم و تازه فهمیدم اون روز صبح و ظهر چه فاجعه ای تو تهران پیش اومده. با اینکه حالم خوب نبود و واقعا...
-
پایان تلخ ترم اول(1)
پنجشنبه 7 بهمن 1395 15:40
من چند وقته اینجا رو آپ نکردم؟!! اومدم بنویسم حتی یادم نبود آخرین پستی که گذاشتم دقیقا چی بود. از شروع امتحانات تا حالا ننوشتم بجز یه بار که حالم خیلی گرفته بود. روزای خوبی نبود و خداروشکر که گذشت. اول بگم که امتحانات دوشنبه 20 دی شروع و شنبه 2 بهمن تموم شد و یکشنبه چون وسایلم زیاد بود بابام اومد دنبالم و برگشتیم...
-
باز هم یاد تو (2)
دوشنبه 27 دی 1395 15:55
یه جور خودآزاریه.. داشتم یه وبلاگو میخوندم که یاد اهنگی افتادم که مسبب آشنایی من و تو شد.. همین که تو گوشم شروع به خوندن کرد بغضم گرفت.. دلم پر کشید واسه اون روزا.. همون روزایی که داشتمت.. کاش الانم مثل همون روزا بود.. میدونم دیگه تکرار نمیشن.. میدونم حالا فقط دوتا دوستیم که گاهی از هم خبری میگیریم.. همه چیزو میدونم...
-
دوباره رها..
جمعه 17 دی 1395 11:47
همین ابتدای پست بگم که من این پستو دیروز ساعت 16:30 نوشتم و میخواستم همون موقع اینجا بذارمش ولی متاسفانه تو جاده بودم و نت قطع و وصل میشد و من موفق نشدم آپ کنم:( پس وقتی دارین این پستو میخونین تصور کنین که امروز پنجشنبست خب تو پست قبلی گفتم که نگران امتحان و علی بودم. از امتحان بگم که سه شنبه حدودای ساعت 7 غروب شروع...
-
باز هم آغوش خدا..
سهشنبه 14 دی 1395 18:48
گاهی پر از استرس، گاهی پر از آشفتگی، گاهی پر از آرامش.. امروز شاید هر سه تا رو حس کردم.. و الانم آرومم.. گاهی وقتی تو شرایط خیلی بدی گیر می کنم اتفاقی میفته که بزرگی خدا و بی ارزش بودن استراسامو بهم نشون میده. این چند روز روزای بدی بود.. روزایی پر از استرس و حس فرار.. فرار از خودم، فرار از زندگیم، فرار از لحظه هایی که...
-
اشتباه کردم...
شنبه 11 دی 1395 00:22
دیروز اولین قرار بود.. اولین دیدار.. اولین قرار از سه قراری که قولش رو دادم.. فکر نمیکنم تا دو قرار بعدی دوام بیارم.. دست خودم نیست.. دارم تلاش میکنم دوستش داشته باشم.. دارم سعی میکنم به این رابطه حسی داشته باشم.. ولی جز حس فرار هیچی نیست.. انگار اگه از اول مهر کسی به دلت نیوفته دیگه هر چی تلاش کنی نمیشه.. میدونم دارم...
-
تنهایی
دوشنبه 6 دی 1395 18:32
دیروز هوا خیلی آلوده بود ولی خداروشکر امروز آسمون کلی بارید. هوا تازه و سرد شده. دوست داشتنیه. دیروز و امروز به وبلاگایی که یه زمانی هر روز پیگیرشون بودم، سر زدم. اکثرشون یا بستن و رفتن یا خیلی وقته ننوشتن. دلم گرفت. این رفتنا بدترین اتفاق تو فضای مجازیه. خیلی وقتا بی خبر، خیلی وقتا بی هیچ نام و نشونی... یهو میبینی...
-
کسی که دوستش داری یا کسی که دوستت دارد...
شنبه 4 دی 1395 00:15
یادمه وقتی دبیرستانی بودم یکی ازم پرسید: اگه دو نفر لبه یه پرتگاه باشن و تو فقط بتونی یکی رو نجات بدی کدومو انتخاب میکنی؟؟ کسی که دوستت داره یا کسی که دوستش داری؟؟ و من اون موقع جواب دادم: من انتخاب نمیکنم. یا هر دو یا هیچکدوم. بهم گفت: نه اگه مجبور شی یکی رو انتخاب کنی چی؟؟ گفتم: اونی که دوستم داره... اون موقع هیچوقت...
-
من و شکمم
پنجشنبه 2 دی 1395 13:23
دقیقا از پنجشنبه هفته پیش تا امروز که دوباره پنجشنبست وعده های غذایی من به شرح زیر بوده : پنجشنبه ناهار پیتزا و سیب زمینی دوشنبه ناهار پیتزا سه شنبه ناهار پلو و ماهی چهارشنبه صبحانه مربا و کره و چای امروز صبحانه مربا و کره و هات چاکلت تو این 8 روز شام که کلا در کار نبوده و بقیه وعده ها که میبینید چقققدر مفصل بودن!!!...