همین که اونا رفتن، دوستم زنگ زد که غروب چی کاره ای؟؟ گفتم بیکاره.. چطور مگه؟؟ گفت پس بریم بیرون. منم که دوستمو 6 ماه بود ندیده بودم با سر قبول کردم گرچه زیاد حوصله بیرونو نداشتم ولی دلم براش تنگ شده بود.
موقع رفتن مامان گفت کی بریم خونه دایی؟؟ گفتم نمیام. و خب طبیعیه که بحثمون شد.
والا من دوست ندارم باهاش بحث کنم. بخصوص از وقتی ازشون دور شدم سعی میکنم همین زمان کمی که کنارشونم به خوشی بگذره ولی هر کاری میکنم یه وقتایی نمیشه.
نمیدونم چرا مدام احساس میکنم زمان داشتنشون خیلی کمه و باید لحظه لحظشو ببلعم!!! خل شدم رفت!!!
بالاخره رفتم بیرون و با دوست جان بعد از مدت ها خیلی خوش گذشت.
شال و دستکش و کرم ضد آفتاب و هندزفری و طلق روسری خریدم. رفتیم کافی شاپ و یه چیز هیجان انگیز ناک خوردم
ولی هیجان انگیزترین قسمتش وقتی بود که رفتیم لوازم التحریر.
واااای من عااااشق چیزای رنگارنگ و فانتزیم که تو لوازم التحریرا پیدا میشن. اصلا بین این قفسه ها پر از انرژیه. همونطور که بین قفسه های کتاب فروشی پر از آرامشه.
یه تخته شاسی خوشگل خریدم و مدادشمعیییی و 50 تا برگهA4.
بعد همینطوری داشتم بین قفسه ها دور میزدم یه چیزی چشممو گرفت. گیره برگه بود. ولی کلاسیییک و باحال. خیییلی خوشم اومد. تو هر بسته 2 تا بود. 2 بسته از اونم برداشتم.
بعد به دوستم گفتم تو رو خدا زودتر از اینجا بریم بیرون تا حساب بانکیمو خالی نکردم.
گفتم که من یا بیرون نمیرم یا میرم معمولا کلی چیز میز میخرم. البته حجم وسایل اصلا زیاد نبودا ولی نمیدونم چرا انقد پول خرج شد :(
2 ساعتی دور زدیم و خوش گذشت و دیگه برگشتم خونه.
چهارشنبه صبح که خونه بودم. غروبش قرار شد بریم خونه دایی و بعدش بریم چمدون بخریم.
خونه دایی که من یه سره در حال خمیازه کشیدن بودم. آخه بعدازظهر هیچی نخوابیده بودم و وقتی نمیخوابم گیج میزنم! از طرفی اونجا هم صحبتم نداشتم. یه 2-3 ساعتی بودیم و دیگه بعدش رفتیم خرید. هر چی گشتیم چمدونی که میخواستم پیدا نکردم. آخرش دست از پا درازتر برگشتیم خونه.
بعدش پنجشنبه صبح نوبت به انتخاب واحد رسید. تا لحظه آخر تو واحد های ارائه شده خبری از واحد های عمومی نبود! بعد ساعت 8 که انتخاب واحد شروع شد دیدم عمومی هم گذاشتن!!!
بین واحدهای ارادئه شده فقط تونسته بودم 16 واحد واسه خودم جور کنم!! آخه فیزیک1 افتادم و درنتیجه 4 واحد فیزیک2 و آزمایشگاهشو نمیتونستم بردارم. از عمومی ها هم که خبری نبود.
ولی وقتی دیدم عمومی هم هست دیگه 20 واحد کامل گرفتم خداروشکر. البته با 1 واحدش که آزمایشگاه زیست گیاهیه مشکل تکمیل ظرفیت پیدا کردم. انقد ظرفیتش کم بود که تا بجنبم پر شد. آخه من هر کاری میکردم نمیتونستم انتخاب واحد کنم همش خطا میداد. از طرفی یهویی اومدن عمومی ها دستپاچم کرد. دیگه زنگ زدم به دوستم خداروشکر پشت سیستم بود واسم انتخاب واحد کرد ولی دیگه ظرفیت آزمایشگاه زیست پر شد. باید برم آموزش ببینم بهم نامه میدن که بردارم یا نه.
یه لپ تاپ خریدم که هر روز یه جاش میلنگه. مشکل از لپ تاپ نیست. مشکل اینه که هر بار یه نرم افزاری خرابه یا درست نصب نشده. تا حالا دوبار ویندوز عوض کردم بازم یکی در میون میلنگه.
چند روز پیش دادم درستش کنن و چهارشنبه رسید دستم. خوشحال و خندان داشتم چک میکردم ببینم مشکلی نداشته باشه که دیدم بعضی از دکمه هاش کار نمیکنن!! تا حالا اینطوری نشده بود. چند تا مشکل ریز دیگه هم داشت. پنجشنبه غروب دوباره رفتم درستش کنم.
یه مشکلی که با سیستم آموزش دانشگاه دارم اینه که سایت مسخرش فقط با اکسپلورر 10 باز میشه. از طرفی چون ویندوزی که نصب کردم هم 10 بود، اکسپلورر 10 روش نصب نمیشه.هیچی دیگه هی بردم و آوردم و تازه دیشب فهمیدم مشکل اینه و باید ویندوز پایین تر نصب کنم که دیگه چون فکر میکردم امروز باید برگردم، بیخیالش شدم و گفتم باشه واسه دفعه بعد که اومدم. البته گفتن میتونن واسم ویندوز مجازی نصب کنن که مشکل حل شه ولی من همون ویندوز پایین ترو ترجیح میدم.
خلاصه مشکلم تمام و کمال حل نشد ولی فعلا یه کاریش میکنم تا عید.
چمدونم همون دیروز غروب قبل از لپ تاپ رفتم خریدم و گذاشتم تو ماشین بابا. دیگه کار لپ تاپ که تموم شد تو بارون تا یه جایی من و مامان پیاده رفتیم و بعدش بابا اومد دنبالمون. ولی موش آب کشیده شدیم
پنجشنبه شب با خستگی و خواب آلودگی و استرس که جاده ها باز باشه و رفتنم کنسل نشه وسایلمو جمع کردم. اونوقت جمعه صبح خبردار شدم جاده بستست :|
نگران آزمایشگاه ها و مشکل انتخاب واحدم بودم.
به دو تا از بچه ها که مشکل منو داشتن زنگ زدم و ازشون خواستم اگه شنبه میرن آموزش که نامه بگیرن اسم منم بنویسن.
یکم تو نگرانی گذشت و بعدش دیگه بیخیال شدم. غروب یکم نقاشی کشیدم و حدودای 9:30 شب بود که زنگ زدم ترمینال گفتن مسیرها بازه و میتونین بلیط بگیرین. دیگه برای شنبه بلیط گرفتم و خیالم یکم راحت شد.
عجب تعطیلاتی شد واقعا!! کلا استراحت خوبی بود و حال و هوام عوض شد و معدمم تقویت شد
فقط دو سه روز آخرش استرسم زیاد بود که خداروشکر به خیر گذشت.
اینم از این تعطیلات :)
امروز سر منم اومد....رفتم یه فروشگاه فانتزیجات که همش دفترجه های خوشگل و گیره و تقویم و لوازم التحریر ولی گرون بود فقط کتاب خودمو خریدم.روان نویس ۷۵ تومن !!!۱۲ رنگ روان نویس ۵۳ تومن دفترچه کوچیک ۲۰ تومن وای...
یا خدا چه خبره؟!
پس حسابی جیبت خالی شد ولی خوش گذشت :)
اوه فهمیدم مشکل از چیه
معمولا دستگاههای بالای ۲تمن بخاطر حساسیت بالا کار کردن با اونا سختتره کما اینکه اکثر نرم افزارهای نسبی یه جورایی فیک هستن و اصلی نیستن ینی درواقع نازک نارنجین مخصوصا اپل که کار کردن باش خیلی سخته
همونکه گفتم ،دسگاه رو بده یه ارزون بگیر مث تراکتور کار میکنه
اپل که کار کردن باهاش خیلی سخته.
دقیقا با فیک بودن نرم افزارا مشکل دارم:(
واقعا ارزون ترا راحتتر کار میکنن. لپ تاپی که واسه خونه داریم مدلش پایینتر و ارزون تره ولی اصلا اینقد اذیت نمیکنه.
بنظرم با کمی صرف هزینه میتونی دستگاه رو بعنوان دسته دوم بفروشی و یه دستگاه نو بخری و خیال خودتو راحت کنی ،اینطوری بصرفه تره
من تجربش رو داشتم
البته قبلیه هنوز هست ولی سچار تیکه
این دستگاه خودش نوئه. همین مهر ماه 3تومن خریدمش!! زور داره بهم بخوام بفروشمش. و اینکه اشکال از دستگاه نیست.
بیچاره قبلیه!!!
ینی فقط بگم این چند روز اندازه چند سال پیرتکردا
چه هیجانی داشت
نمیدونم صبرت تا چه حده ولی در این مواقع خدا به من صبر بده
حد اقلش این بود که الان اون لپ تاپ رو دیگه نداشتم
دقیقا از بس استرس داشتم این چند روز آخر داشتم خل میشدم.
لپ تاپ که داره دیوونم میکنه. هر بار که روشنش میکنم یه بازی جدید درمیاره. یعنی دقیقا هر دفعه که دارم روشنش میکنم منتظرم ببینم این بار چه آشی برام پخته