خب بعد از گذروندن یه هفته وحشتناک با کلی سر و کله زدن و بحث و یه امتحان پایان ترم که زودتر گرفته شد، بالاخره ترم تموم شد ودیشب واسه فرجه ها برگشتم خونه. 2 هفته ای فرجه داریم یعنی به زوور جور کردیم و بعدش 2-3 هفته ای درگیر امتحانای پایان ترمیم که خدا خودش به خیر بگذرونه! این ترم یکی از سنگین ترین ترما بود. اگه امتحاناشم خوب بگذره واقعا خوشحال میشم.
از این 2 هفته فرجه، هفته اولشو درگیر جزوه نوشتنم. از هفته بعدم باید یکم بخونم که بعضی امتحانا که فرجه ندارن یا خیلی سنگیننو گند نزنم. یکم نگران جزوه نوشتنم که وقت کم نیارم و همینطور اون 3 هفته امتحانات که یه وقت بد نشه. ولی ترجیح میدم مثبت به همه چی نگاه کنم و فکر کنم که همه چی آخرش خوب تموم میشه.
حرف خاصی واسه گفتن ندارم. درواقع اگه بخوام حرف بزنم و از مسائلی که این روزا ذهنمو درگیر کرده بگم یه طوماره که الان حوصله و وقتش نیست. فقط دلم میخواست بنویسم شاید ذهنم آروم تر شه. کاش دغدغه آدم فقط در حد جزوه و امتحان بود.
اگه اینجا رو میخونین و شما هم درگیر امتحان یا مشکلی هستین، امیدوارم همه چی واستون خوب پیش بره :)
باورم نمیشه از اردیبهشت تا حالا اینجا چیزی ننوشتم. خیییلی اوقات دلم خواست بنویسم. اومدم صفحه رو باز کردم ولی ننوشتم. نوشتن حس میخواد. اگه اون حس در لحظه نباشه، نمیشه نوشت. ولی در نهااایت گذر من به اینجا میفته. با اینکه کلی جاهای دیگه مثل اینستا هست و میشه اونجاها نوشت و حتی با اینکه وبلاگا روز به روز خلوت تر میشن، ولی بازم اینجا برام حال و هوای دیگه ای داره که نمیتونم برای همیشه کنارش بذارم. در واقع من هیچ جایی جز اینجا چیزی نمینویسم.
خب از اردیبهشت تا حالا خیلی اتفاقات افتاد و حالا که نگاه میکنم میبینم زندگیم خیلی تغییر کرده.
اول از همه اینکه من بالاخره خونه دار شدم و از زندگی خوابگاهی خلاااص شدم. واقعا زندگیمو زیر و رو کرده. مهم ترین ویژگی های مثبت خونه، داشتن حریم خصوصی و آرامش و سکوته. 3تا چیز که من عاشقشونم :)
خبر جدید دیگه اینکه اون فرد مورد نظر پست قبلو یادتونه؟ با هم آشنا شدیم و فهمیدیم به درد هم نمیخوریم درنتیجه ادامه ندادیم ولی واقعا پسر خوبی بود و خاطرات خوبی هم به جا گذاشت.
مورد بعدی که 2تا اتفاق دردناک این ترمم و حتی برای اولین بار تو زندگیم بود، اینکه مامان بزرگم و یکی از دوستام تقریبا همزمان فوت کردن. 2-3 هفته بیشتر نمیگذره. مامان بزرگم شرایطش خوب نبود و یه جورایی مرگش برامون ناگهانی نبود ولی دوستم همسن خودم بود و بخاطر گازگرفتگی فوت کرد که واقعا یهویی و شوکه کننده بود. فوت هر دوشون برام دردناک بود و حدود 2 هفته ای به شدت روی حال روحیم تاثیر گذاشت ولی از اول این هفته سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و به زندگیم ادامه بدم. به هر حال هر چند واقعا دردناکه و هنوزم اذیتم میکنه ولی اونا دیگه رفتن..
خب دیگه خبر جدید چی دارم بگم؟؟
آها از تابستون شروع کردم دارم زبان فرانسوی یاد میگیرم. خیلی قشنگه و البته از انگلیسی سخت تره ولی من عاشقشم و با علاقه میخونم درنتیجه برام لذت بخشه
فکر کنم دیگه خبر مهم و بزرگی ندارم که بگم. حالا اگه یادم افتاد باز میام مینویسم
از اینا که بگذریم، میرسیم به آخر ترم و وضعیت فشششرده کلاسا که واقعا افتضاحه. با اینکه این ترم تعطیلی چندانی هم نداشتیم ولی همه استادا جلسه جبرانی میخوان و از طرفی ما میخوایم فقط تا آخر هفته بعد بریم دانشگاه. بعدش باید بریم بشینیم اییین همه جلساتو تبدیل به جزوه کنیم و اگه فرصتی شد بخونیمشون :/
این وسط یه امتحان ترمم داریم که شده قوز بالای قوز. بعد من این آخر هفته فاینال زبان هم دارم. خلاصه که شرایطم خیلی زیباست و نگم براتون.
امیدوارم این 1 هفته باقی مونده هم بگذره و امتحانا رو خوب بدم و این ترم راضی باشم از نمره هام.
برنامه امتحانامون واقعا فشردست و خدا کنه کم نیارم. یعنی نباااید کم بیارم.
خب دیگه فعلا همینا بود. حالا برم درس بخونم. دوباره هر وقت حس نوشتنم اومد میام مینویسم. فعلا :)