حال و حوصله انجام هیچ کاری رو ندارم. از چهارشنبه تا حالا فکر کنم کلا 2 ساعتم درس نخوندم و فردا باید دروغ تحویل بدم چون اگه راستشو بگم مطمئنا منو میکشن :|
حس میکنم به استراحت نیاز دارم به تفریح. درسته الانم بیکار میگردم ولی همین که مدام استرس دارم و ذهنم درگیر درساییه که نخوندم، بیشتر خسته میشم. از طرفی نمیدونم مغزم چه مرگشه؟؟!! با اینکه میدونم تو این شرایط باید تفریح داشته باشم، مغز گرامی به شدت در مقابلش جبهه میگیره که نههههه تفریح کنی وقتت هدر میره!!! حالا نکه الان از 24 ساعت، 26 ساعت استفاده مفید دارم :| آخه چرا اینطوری هستی مخ جان؟؟ یکم کار کن محض رضای خودت!!
الکی بیکار میگردم درحالی که دارم از استرس خفه میشم. آخه این چه خلقتیه؟؟؟ چرا اینقدر تناقض تو وجود آدم هست؟؟!! این چیزی بود که امروز وقتی استاد داشت آرایه پارادوکسو تدریس میکرد بهش فکر میکردم :/
حالا این یه نمونه سادشه. یه عالمه تناقض دیگه تو وجود آدما و تو زندگی روزمرشون هست. واقعا ما چطور با این همه پارادوکس زندگی میکنیم؟!!
"دیوونه
چشام داره تو نگات اینو میخونه
تو میخوای ازم ببری چون این آسونه
اما بری هر جایی بی من زندونه
دیوونه"
+ من همون دیوونه ای بودم که کم آوردم، جا زدم و رفتم چون واقعا اینطوری آسون تر بود. ترسیدم پای سختیش بایستم. شاید واقعا لیاقتشو نداشتم. علاقه و رابطه مسئولیت میاره و من حاضر نبودم زیر بار این مسئولیت برم. حالا وضعم اینه و چه میشه کرد؟؟ از ماست که برماست!
+ بعضی آهنگ ها بعضی نوشته ها مثل ناقوس مرگ میمونن. من خودم انتخاب کردم ( شاید هم بدون حق انتخابی ) که این ناقوس مدام تو گوشم زنگ بزنه.
+ آهنگ "دیوونه" فرزاد فرزین