من کلا از اینکه شب خیلی دیر بخوابم و فرداش لنگ ظهر بیدار شم خوشم نمیاد، بخصوص اگه روتین زندگیم بشه. بیشتر با حال و هوای اول صبح کیف میکنم و انرژی میگیرم. ولی این مدت روز و شبم قاطی شده. هی سعی میکنم شب زودتر بخوابم و صبح زودتر پا شم ولی فایده نداره :/
حالا یه مشکل اساسی این دیر خوابیدنا چیه؟ اینکه گشنم میشه.
الان من گشنمه! ۴ صبح چی بخورم آخه؟! بگیر بخواب دیگه. اه :|
چی کار میکنین این روزا؟
من که اصلا نمیفهمم روزا چطوری میگذرن. با اینکه سرم شلوغ نیست ولی به نظرم داره زود میگذره و من به کارام نمیرسم که تعجبی هم نداره!
۱ هفتست لپ تاپم رفته که درست بشه و شاید امروز بالاخره برگرده پیشم. حس میکنم بدون لپ تاپ فلجم :/
روزای خوبی نیستن این روزا. نه فقط بخاطر کرونا، بخاطر سردرگم بودن خودم و اینکه تصمیم گیری واقعا سخته. به هر کدوم از تصمیمام که فکر میکنم خوبیا و بدیای خودشونو دارن و این باعث میشه من نتونم تصمیم قطعی بگیرم درنتیجه به شدت گیج و مضطرب میشم. دیشب از شدت استرس و ناامیدی گریه کردم!!! واقعا آخر این زندگی چی میخواد بشه؟!
با این روزای حبس خانگی چه میکنین؟
من که پوسیدم تو خونه. واسه همین تصمیم گرفتم یه سری کارای ناتمومو این مدت تموم کنم.
۱) ۶ تا کتاب غیردرسی از کتابام مونده که هنوز نخوندم و میخوام سعی کنم تا آخر عید تمومشون کنم که بعد عید کتابای جدید بخرم یا شاید تا موقع نمایشگاه کتاب صبر کنم و برم تهران کتاب بخرم (یکی از کارایی که واقعا عاشقشم و همیشه واسش ذوق زدم خریدن کتابه چه حضوری چه آنلاین)
۲) یکی دو تا ارائه باید آماده کنم واسه بعد عید که برمیگردم دانشگاه.
۳) رو زبان انگلیسیمم این مدت میخوام کار کنم که بعد عید دوباره تعیین سطح بدم. نه از سطح کلاس راضیم نه از لهجه استاد :/
۴) واااقعا باید یه فکری به حال شروع مقاله نویسی بکنم. نمیدونم چرا اینقدر واسه شروعش سردرگمم. نمیدونم از کجا باید شروع کنم :((
۵) از طرفی این شرایط ایران که داره دقیقا روز به روز بدتر میشه به شدت منو دودل میکنه. اینکه مهاجرت میکنم تقریبا یه مسئله قطعیه ولی این روزا دارم فکر میکنم همین الان شروع کنم به پیگیری و کارشناسیو نصفه ول کنم یا صبر کنم کارشناسیم تموم شه و برای ارشد اقدام کنم. گفته بودم که تغذیه و رژیم درمانی میخونم. رشتمو دوست دارم و از طرفی چون در آینده میشه تو محیط بیمارستان و با بیمارا کار کرد دلم نمیاد ازش دست بکشم. ولی اگه بخوام الان بیفتم دنبال مهاجرت، باید رشته ای که بیشتر مورد تایید بابامه یعنی دندانپزشکی بخونم. خب من دندانپزشکیو دوست ندارم ولی از درآمدی که داره هم نمیشه چشم پوشی کرد. اگه بخوام برم سراغ این رشته فقط بخاطر درآمدشه. از طرفی فکر میکنم نکنه چند سال دیگه به عقب نگاه کنم و حسرت بخورم که نتونستم وارد محیط کاری مورد علاقم بشم. خلاصه که واقعا گیجم. فعلا دارم اطلاعات جمع میکنم و مشاوره میگیرم تا ببینم درنهایت چی میشه. من یه بار بخاطر خونوادم بخصوص بابام از خودم گذشتم. نمیخوام دوباره تکرار شه. میخوام حتی اگه تصمیم گرفتم رشتمو عوض کنم با خواست قلبی خودم باشه یا حداقل بخاطر شرایط مزخرفی که توش دارم زندگی میکنم نه بخاطر خواست دیگران. البته این کار چیزی نیست که تا بعد عید بشه تمومش کرد ولی جزو کاراییه که تو این مدت شروعش کردم.