۲تا از دوستام هنوز فارغ التحصیل نشدن و راحت کار پیدا کردن. منم که کلا شرایط کار کردنم اینجا مهیاست. کاش این مملکت یکم جای بهتری بود. کاش حداقل هر روز بدتر نمیشد که آدم مجبور به مهاجرت باشه. گاهی وقتا یکم شل میشم تو تصمیمم و با خودم میگم خب چه کاریه؟ من که اینجا همه چی دارم، چرا برم و خودمو تو سختی بندازم؟ دقیقا تو همین لحظه اینستا رو باز میکنم و با یه خبر بد یا یه قانون مزخرف جدید روبرو میشم و باز مطمئن میشم که من اینجا موندنی نیستم و نمیتونم تحمل کنم. زندگی اینجا هر روز سیاه تر میشه بخصوص برای زنا. حیفه که آدم بتونه یه شرایط بهتر داشته باشه و از خودش دریغ کنه.
این روزا زندگی شخصی من واقعا قشنگه. دوسش دارم از ته قلبم و ازش لذت میبرم، با اینکه هنوز خیلی جای بهبود داره ولی همینی هم که هست رو مدت ها بود تجربه نکرده بودم. اما میدونم تو بلند مدت مهاجرت انتخاب بهتریه و نتیجه با کیفیت تری داره. کاش اینطور نبود.
امشب چنان عملیات سوسک کشی ای با جارو و حشره کن راه انداختم که واقعا باید بودین و میدیدین برای اولین بار تو خونم سوسک حمام دیدم. حالا نمیدونم از راه پله اومده تو خونه یا از دستشویی. امیدوارم که از بیرون بوده باشه. من و دوستم بودیم، چنان جیغ و داد و فریادی راه انداخته بودیم انگار دزد اومده! درنهایت عملیات موفقیت آمیز بود اونقدری که من کوبیدم تو سر سوسکه، اگه یکی همینقدر تو سر من زده بود قطعا ضربه مغزی شده بودم. ولی این نکبت بازم شاخکاش تکون میخورد. آخرش از تراس پرتش کردم بیرون. وااااقعا چندش بود.