-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آذر 1400 07:16
نمیدونم چرا جدیدا اینقد خواب تجاوز میبینم! هنوز صدای نکرش تو گوشمه. اه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آذر 1400 21:47
حوصلم سر رفتهههههههه این چه وضعشه دیگه؟! خاک تو سرم. خیلی بد عادت شدم -_-
-
دلم گرمه :)
دوشنبه 15 آذر 1400 20:43
براتون رفیقی رو آرزو میکنم که اونقدر خوب شما رو بشناسه که بدونه چی بهتون هدیه بده که هم از ذوق بمیرین هم دلتون گرم بشه.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 آذر 1400 20:39
اونی که بالاخره بعد از 2 سال دوباره رفته باشگاه کیه؟ یکی دو هفته گشتم تا این باشگاه اوکی شد. البته میشد از هفته پیش برم ولی دوستمم میخواست باهام بیاد و کلاسی رو که میخواست این باشگاه نداشت و دنبال یه جایی بودیم که 2تامون باهاش اوکی باشیم که در نهایت پیدا نشد و دیگه من امروز شروع کردم. سعی کردم نزدیک ترین جای ممکن که...
-
چقدر منه :)
یکشنبه 14 آذر 1400 00:25
امشبو با یه قسمت کوچیک از کتاب نویسنده محبوبم تموم میکنم: و هنگامی که بر لبهی گور هستیم، برمیگردیم تا نگاهی به گذشته بیندازیم و به خود میگوییم: اغلب رنج کشیدهام، گاهی فریب خوردم ولی عاشق شدم. این من بودم که زندگی کردم و نه موجودی مصنوعی ساختهی دست غرور و ناراحتیام. + از اون شباست که سبک و رها ام :)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 آذر 1400 00:20
از وقتی دانشگاه حضوری شده، تنهایی درس خوندن خیییلی برام سخت شده. از طرفی بدم میاد واسه انجام کارام به حضور کس دیگه ای وابسته باشم. امروز باز دیدم نمیتونم درس بخونم و ددلاین پروژمم نزدیکه باید بشینم پاش تموم شه زودتر فکرم آزاد شه، گفتم بذار یه بار study with me یوتیوبو امتحان کنم. رفتم گشتم یکیو که باهاش راحتتر بودم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آذر 1400 09:31
از ۷:۳۰ صبح دارم تلاش میکنم بیدار شم ولی واقعا لای چشمام باز نمیشد. الانم یه ثانیه بازه دوباره بسته میشه. آخه آدم یه جمعه صبحو نمیتونه راحت بخوابه؟!
-
افسرده کارآمد
پنجشنبه 11 آذر 1400 21:38
یه نوع از افسردگی هم هست به اسم افسردگی با عملکرد بالا یا افسردگی خندان. آدمایی که این مدل افسردگی رو دارن، از بیرون یه آدم سالم با زندگی عادی به نظر میرسن. اینا کار میکنن، ورزش میکنن، مهمونی میرن و خلاصه طبیعی رفتار میکنن و کسی هم نمیفهمه مشکلی دارن ولی در واقع از درون هیچ لذتی از زندگیشون نمیبرن و خوشحال نیستن. ولی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 آذر 1400 21:18
اینقد فضا دلگیره دلم میخواد غر بزنم -_-
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 آذر 1400 17:09
آه چه هواییه. دلم گرفت :(
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 آذر 1400 16:51
تا حالا فکر کردین پرنده ها چقدر خوشبختن؟ پرنده ها بال دارن و میتونن پرواز کنن که قطعا تجربه فوق العاده ایه. تازه میتونن بدون اینکه مجبور باشن مغزشونو با زبان های مختلف به گا بدن و پذیرش بگیرن و مصاحبه برن و در نهایت ویزا بگیرن، مهاجرت کنن. دیگه این موجودات از دنیا چی میخوان وقتی اینقدر آزادن؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 آذر 1400 16:09
منم میخوام :((
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 آذر 1400 15:14
یه جوری تو تحمل درد لیزر مهارت پیدا کردم که اصلا به خودم افتخار میکنم امروز خیلی راحتتر از جلسه های قبلی پیش رفت. دیگه در حدی شده بود که وسطش داشتم با گوشیم بازی میکردم و اینستا و اینا رو چک میکردم و وقتی گفت تموم شد تعجب کردم
-
دانشجوی بی درد، مشکلات با کلاس
سهشنبه 9 آذر 1400 23:39
یه مشکلی که چند وقتی هست پیدا کردم کم اشتهاییه. آخرین باری که اینطوری شدم فکر کنم حدودا دوم دبیرستان بودم. سر یه قضیه ای خیلی بهم فشار اومده بود و اشتهام کم شده بود و وسط اون اوضاع 2 بار با فاصله کم، سرمای بدی هم خوردم و پدر اشتهام دراومد. تا جایی که یادمه حدودا 6 ماه ادامه پیدا کرد و طوری شد که شلوارم از کمرم میفتاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 آذر 1400 01:00
تعداد بازدید وبلاگم شده ۵۰۵۰۵ چه باحال
-
من واقعا گل کاشتم با این رابطه هام!
دوشنبه 8 آذر 1400 02:52
چند روز پیش یکی از اکسام اومد پیام داد که مثلا تولدمو تبریک بگه بعد ۲ هفته! و شیرینی فارغ التحصیلیشو بهم بده. گفت دعوت دوستانست. عاقا من دیدم داره مودبانه دعوت میکنه، یه غلطی کردم گفتم باشه یه روز هماهنگ میکنیم. دیگه این آدم شروع کرد. امروز بریم؟ فردا بریم؟ ۵شنبه چطوره؟ منم که مهمون داشتم شرایطشو نداشتم گفتم باشه هفته...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آذر 1400 15:18
پست قبلی همونطور که از اسمش پیداست یه مشت غر و غیبته. بسیار هم خجالت آوره که آدم چنین غرایی بزنه به هر حال رمز داده میشود. فقط به روم نیارین چقدر حرفام زشته
-
یه عالمه غیبت
یکشنبه 7 آذر 1400 15:14
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آذر 1400 00:39
یه مهمونی از چهارشنبه غروب اومده پیش من و با اینکه خیلی دوسش دارم ولی فقط خوشحالم که فردا صبح میره. احتمالا طی یک پست رمزی همهههه غرامو میزنم. واقعا تحمل یه سری چیزا واسه من خیییلی سخته و چیزی نمونده که روانی بشم -_-
-
۲تا مسئله
چهارشنبه 3 آذر 1400 08:46
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 آذر 1400 23:20
احساس میکنم بعضیا بو میکشن که من سینگل شدم. اینا اصلا راه ارتباطی هم با من ندارن، یهو از یه طرفی سر و کلشون پیدا میشه.
-
حکایت منه
دوشنبه 1 آذر 1400 00:53
مار از پونه بدش میاد، جلوی خونش سبز میشه. + همیشه وقتی منتظر یه چیزی نیستی، اتفاق میفته.
-
ریه داغان
یکشنبه 30 آبان 1400 00:33
یعنی سرم میرسه به بالشت اینقد سرفه میکنم که یه وقتایی میترسم همسایه کناری بیاد دعوا راه بندازه که نمیذاری ما بخوابیم :/ در طول روزم سرفه میکنما ولی نمیدونم چرا موقع خواب شدید تر میشه. سردرد گرفتم اصلا -_-
-
چون که قیافم همین شکلیه الان
شنبه 29 آبان 1400 17:40
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آبان 1400 01:03
من دارم دور و برم میبینم که دو طرف چه دروغایی تو رابطه به هم میگن. فکر کنم کلا دیگه کسی تحمل صداقتو نداره. اشتباه از منه انگار. مثل اینکه آدما دلشون میخواد دروغ بشنون و خوش باشن! تهش اونی که بهش انگ میخوره منم :)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آبان 1400 00:56
حقیقتا به نظرم مسئله بی اعتمادی بین پسرا، مسئله نگران کننده ایه. دیشب درست و منطقی باهاش حرف زدم و گفتم این رابطه همین جا تموم بشه بهتره. اینقد ناراحت شد پیامای آخرمو جواب نداد. امشب من بعد از یه روز و نصفی پاره شدن سر فرانسه، با دوستام رفتم خوش بگذرونم یکم. وسطش یهو زنگ زد بهم و وقتی فهمید کجام ناراحت شد! بعدش اومدم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آبان 1400 00:52
رابطه قشنگه ولی با آدمش. این بنده خدا خیلی آدم خوبیه و مطمئنا واسه خیلیا هم مناسبه ولی آدم زندگی من نبود. کلا ۲_۳ هفته بود آشنا شده بودیم. نمیدونم عجله کردم یا کارم درست بود که گفتم ادامه ندیم. اون حسی که باید داشته باشم رو نداشتم. نمیخواستم ناراحتش کنم و واقعا فکر نمیکردم واسه کات مقاومت کنه. خودش نمیدونه ولی من در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آبان 1400 16:35
یعنی من هر بار چیزی درمورد زایمان طبیعی میشنوم یا میخونم (نگاه که اصلا نمیتونم بکنم)، ۲حالت ممکنه برام پیش بیاد: یا از شدت ترس منقبض میشم، یا بازم از شدت ترس پاهام بی حس میشه. الان همه بدنم منقبضه. + من مطمئنم اگه خدایی باشه، مرده و از زنا هم متنفره.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آبان 1400 16:12
فکر کنین تو اسمتون، ناز یا نازی وجود داشته باشه و برین آلمان زندگی کنین. چه شوووود. میخوام بگم اوضاع بدتر از اوضاع منم وجود داره اگه به اونی که اسمش نازیه پذیرش و ویزا دادن، به منم باید بدن خدایی. دیگه این اسلامیای تندرو فوقش با نازیا برابری کنن. بدتر که نیستن.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آبان 1400 05:27
خب استرسم کم شد و یکم بدنم گرم شد. راستش واکنش مغزم واسم جالب بود. اولش واقعا کپ کردم. بعدش سریع دنبال راه حل گشتم. دیدم بدترین حالت چی میتونه باشه و کم کم مغزم جمع و جور شد و حالا آرومم نسبتا. همین چند روز پیش بود که حس کردم نسبت به چند سال اخیر، خیلی ضعیف شدم هم روحی هم جسمی. و فکر میکردم من که هنوز تو سختی نیفتادم...