-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 دی 1400 08:47
میدونین کجا حال کردم؟ اونجا که وقتی به استاد گفتم تو چه سطحی ام ابروهاش از تعجب بالا رفت. اون لحظه که یه چیزی گفت که منو گیر بندازه و انتظار نداشت چنین چیزی ازم بشنوه :)))) این استاد اصلا به دانشجوهاش رو نمیده و یه وقتایی هم خیلی خودشو چس میکنه ولی خب چی کار کنم که به دردم میخوره عیب من اینه که خودمو دست کم میگیرم و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 دی 1400 08:34
بعد اینکه کله صبح پا شدی رفتی دانشگاه که درمورد توصیه نامه از استادت اوکی بگیری، چی کار میکنی؟ بدو بدو برمیگردی خونه آماده میشی میری جنگل دنبال برف بگردی + خیالم از بد قلق ترین استادم راحت شد :) + دعا کنین برف پیدا کنیم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 دی 1400 01:32
من بلال میخوام. من دقیقا در ساعت 1:32 نیمه شب بلال میخوام.
-
من یه برگم توی این باد
یکشنبه 12 دی 1400 17:12
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 دی 1400 00:12
امروز از اون روزایی بود که به جونم چسبید. صبح تا ظهر که پای فرانسه بودم و بعدش رفتم کلاس و برگشتم خونه. ولی غروبش.. عااالی گذشت. با ۲تا از دوستام تصمیم گرفتیم غروب بریم تئاتر. همیشه حس میکردم خیلی با تئاتر حال میکنم ولی نمیدونم چرا هیچوقت تا امروز نرفته بودم. یکی دو باری گفتم برم ولی امان از گشادی که نمیذاره اتفاقای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 دی 1400 02:02
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 دی 1400 22:46
من pet میخوام من pet میخوام من pet میخوام من pet میخوام من pet میخوام ...
-
خدا به داد بقیه روز برسه.
سهشنبه 7 دی 1400 11:50
بعد مدتها یه دعوای آنچنانی با خونوادم کردم. در واقع با مامانم بود که بابامم خودشو انداخت وسط. جالبه الان بابا بهش برخورده! بخاطر اینه که تا حالا چنین رفتار تندی از طرف من ندیده بود. در کل هم دعوا بخاطر بی برنامه بودن مامان پیش اومد. از این اخلاقش متنفرم. واسه خودش پلن میچینه و همه برنامه های منو بهم میریزه. منم آبروم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 دی 1400 09:46
شاید باورتون نشه ولی یهو عکس خودمو تو اکسپلور اینستا دیدم پشم و پیلم ریخت. واسه تولدم که رفته بودم موهامو بافته بودم ازم عکس گرفته بود. من بعد یه مدت دیگه پیجشونو آنفالو کردم زیاد به کارم نمیومد. الان یهو دیدم اون عکسو پست کرده اومده تو اکسپلورم. اوووه تولد من کی بود؟ حقیقتا فکر نمیکردم یه روزی تو اکسپلور اینستا بیام
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 دی 1400 23:49
با سر رفتن حوصله چه باید کرد؟ -_-
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 دی 1400 16:44
الان اومدم تو تراس بشینم دیدم بارون اومده. چنان هوای دلبریییی شده که نگو اگه گفتین الان چی میچسبه؟ علاوه بر مسائل خاک بر سری و آغوش یار و این صوبتا که وقاحت داره واقعا و واسه ما سینگلا نیست ، دیدن سریال با همراهی نوشیدنی گرم تو این تراس بدجور کیف میده :)))
-
از لذایذ
شنبه 4 دی 1400 15:46
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 دی 1400 01:32
فردا برمیگردم خونه خودم. اگه بخاطر کلاس ورزشم نبود عمرا نمیرفتم. اصلا دلم نمیخواد برگردم و از الان دلم گرفته.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 دی 1400 03:53
کاش آدم میتونست بفهمه کی وبلاگشو میخونه. اینو از سر فوضولی نمیگم. به خاطر این میگم که دلم میخواد باهاتون آشنا شم، حرف بزنم، اگه جور شدیم از پشت همین پنجره وبلاگ ارتباط قشنگی داشته باشیم. اینطوری دلم بیشتر به اینجا گرم میشد. مثلا یکی الان مثل من بیداره و یکم پیش وبلاگو چک کرده. کاش چیزی بگین. گاهی فکر میکنم شاید من...
-
خطر تهوع: تعداد زیادی کلمه "تفریح" در این متن موجود است.
چهارشنبه 1 دی 1400 20:40
یعنی دلم میخواد غر بزنماااا. نمیدونم چرا همیشه حس میکنم تفریح ندارم تو زندگیم. حالا واقعا هم تفریحاتم کمه ولی یکم این ترم بهتر بوده اوضام. نباید همچنان اینقد احساس کمبود تفریح بکنم. مثلا دلم میخواد با خیال رااااحت چندین ماه تفریح کنم. نه اینکه یه روز خوش بگذره و برررره تا یه مدت طولانی. اینطوری به جونم نمیچسبه. آرزوی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دی 1400 01:07
خب بالاخره امروز بعد از ۲ بار ایراد گرفتن، استاد گرامی با یک عبارت "درود بر شما" پروژمو قبول کرد و منو از استرس رهانید. و این گونه شد که در جهت حال دادن به خودم، غروب پا شدم رفتم خرید. یه ذررره از لیست خریدی که داشتم کم شد. حالا فردا هم دوباره میرم قسمت لذت بخش کادو خریدن برای خواهرم و دوست صمیمیم که هر...
-
از قیشنگیات
یکشنبه 28 آذر 1400 22:32
«ما قیلَ بِالأعیُن لایُنسی.» آنچه با چشمها گفته شده فراموش نمیشود.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذر 1400 16:14
حال ندارم از دوستم بپرسم اینجا رو میخونه یا نه. چون از ۳ حالت خارج نیست. اولیش اینه که واقعا اینجا رو نمیخونه و از اینکه بهش شک کردم ناراحت میشه و باید نازشو بکشم و عذرخواهی کنم. دومیش اینه که اینجا رو میخونه ولی روش نمیشه بهم بگه و کتمان میکنه و بازم من یه چیزی بدهکار میشم. سومیشم اینه که صادقانه میگه این کارو کرده....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذر 1400 02:51
یه حسی بهم میگه دوستم اینجا رو میخونه. اصلا حس قشنگی نیست و امیدوارم واقعی نباشه. اگه اینطوری باشه همه اعتمادم بهش میشکنه و خب طبیعتا از زندگی من حذف میشه. اگه میخونی که خودت وجدان به خرج بده و به حریم شخصیم احترام بذار :)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذر 1400 02:15
از یه جایی به بعد من خیلیا رو به یه ورم گرفتم، خیلیا رو از زندگیم حذف کردم و از اونایی که مناسب زندگی من نبودن ولی کاملا هم قابل حذف نبودن، فاصله گرفتم. یه گوشه این دنیا با آدمایی که خودم انتخابشون کردم زندگیمو میکنم و کاریم به کار کسی ندارم. ولی بازم وقتایی میرسه که با همه پوست کلفتیم دلم میشکنه و بدون اینکه بخوام...
-
واسطه امر خیر، این وظیفه خطیر الهی
شنبه 27 آذر 1400 15:44
یه چند نفر تو اطرافیان داریم که عمیقا میخوان من ازدواج کنم هر چند وقت یه بار یکیشون پیام میده که فلانی داره مهاجرت میکنه میخواد ازدواج کنه بره (میدونن منم میخوام مهاجرت کنم)، اون یکی موقعیتش فلان جوره دنبال زن میگرده. رها میخواد آشنا بشن؟ حالا این دفعه مامان سریع برداشته گفته رها فعلا وقت داره میخواد با حوصله کاراشو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آذر 1400 16:58
دیدم موهامو که دلم نمیاد کوتاه کنم، رفتم ناخنامو از ته گرفتم. خلاصه باید یه چیزی رو کوتاه میکردم حالا جدی بخاطر تمیز کردن خونه ناخنام داغون شده بود. این خانوما چطوری میرن ناخن میکارن و باهاش کارای خونه رو هم میکنن؟!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 آذر 1400 15:24
باز من ویرم گرفته موهامو کوتاه کنم. ولی خدایی دلم نمیاد. رنگش خوشگله ولی موی کوتاه سکسی تره. چه غلطی کنم؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آذر 1400 01:02
خب همونطور که قبلا هم گفته بودم من از اون مدل دخترای کدبانو و خونه دار نیستم. برنامه ای هم ندارم در آینده چنین زنی باشم. در همین راستا بنده تقریبا ماه به ماه خونه رو تمیز میکنم. یعنی صبر میکنم قشششنگ همه جا کثیف بشه، بعد یه روزی مثل امروز میفتم به جون خونه و همه جا رو میسابم. از آشپزخونه بگیر تا هال و اتاق خوابا و...
-
مدنیت، از حرف تا عمل
دوشنبه 22 آذر 1400 00:25
یه مطلبی رو امشب میخوندم راجع به اینکه ما درمورد باورهامون و باورهای دیگران چطور برخورد میکنیم؟ بحث بین 2تا دیدگاه بود: دیدگاه مدنی و دیدگاه سقراط دیدگاه مدنی که میدونیم مسالمت آمیز برخورد میکنه و میذاره هر کسی درمورد طرز فکرش آزاد باشه. ولی سقراط! واقعا اطرافیان سقراط چطوری تحملش میکردن؟! ایشون از اونایی بوده که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذر 1400 21:10
دوست صمیمیم رفته یه هفته با دوست پسرش ویلا بمونن و بعدشم میخواد یه هفته بره خونه پیش خونوادش. من موندم تو این شهر تنها. اینقد دلگیره برام که بغض میکنم همش. کارآموزی تموم شده همه پخش و پلا شدن. فکر نکنم منم بتونم تنها دوام بیارم. از نبودن یه موجود زنده که هم صحبتم بشه واقعا اذیت میشم. احتمالا وسطای همین هفته جمع میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذر 1400 23:20
بنده مثال بارز "یه سر دارم و هزار سودا" هستم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذر 1400 21:31
من نمیخوااااام برم حموم اینقد حموم رفتم خسته شدم بابا. میخوام همینطوری کثیف بمونم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آذر 1400 19:39
- چرا دیشب اینقد درس داشتم و از ورزش بدنم درد میکرد که پیشنهاد ش.ر.ا.ب رو رد کردم و الان که بیکارم دلم میخواد و دیگه خبری نیست؟ اینم شد زندگی؟ - چرا من تا بیکار میشم استرس میگیرم و نمیتونم با دل خوش استراحت کنم؟ یه 2 دقیقه به هیچی فکر نکن لعنتی -_- + دلم بستنی هم میخواد که میدونم بخاطر استرسه. وقتی استرس میگیرم اصلا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آذر 1400 17:09
دیگه ببینین چقدر از نظر حرکتی پیشرفت کردم که کلاس زبانمم پیاده میرم و برمیگردم حالا فکر نکنین کلاسش اون سر شهره ها. کلا 20 دقیقه پیاده راهه ولی همینم قبلا اسنپ میگرفتم. اما تایمش یه جوریه که سخت ماشین پیدا میشه. دیگه گفتم گشادی رو کنار بذارم و به جای اینکه هر بار درگیر ماشین گیر آوردن باشم، از خودم مایه بذارم یکم....