یعنی یه جووووری حالم خوبه و پر از انرژی و حس خوبم که تو تختم درازکش دارم قر میدم

بماند که کلی هم امروز دوستمو انگولک کردم. از اون روزای هایپر اکتیوم بود خلاصه

خدایا اگه وجود داری، بیا و این دفعه از دماغم درنیار این حال خوشو

کامنت منتخب

و قشنگ ترین لحظه امروز میدونین کدوم بود؟

اونجا که استاد فیزیک کنکورم برام کامنت تبریک گذاشت و اینقدر قشنگ منو توصیف کرد که گریه کردم. چطور یه مرد فقط سر کلاسای کنکورش اینقد خوب منو شناخت؟ شاید از چشم بقیه کامنتش خاص نباشه ولی تو چشم من یه چیز دیگست. البته که برام خیلی عزیزتر از صرفا یه استاده. آدم فوق العاده ایه. بسیااااار باهوش و بسیااااار پیچیده. یه شخصیت حقیقتا جذاب و دلنشین. واقعا آدم خاصیه که من تو عمرا اصلا مشابهشو ندیدم. آدمی بود که مسیر زندگی منو عوض کرد. دلم براش یه ذره شده. از بس سرش شلوغه نمیشه راحت پیداش کرد ولی این دفعه که برم خونه تلاش میکنم ببینمش.

تنها کامنتی هم بود که همون لحظه جوابشو دادم. حوصله بقیه رو نداشتم و ندارم فعلا

امروز گارد دومی هم رسید، اونی که محکم تره و روتین استفادش میکنم. خیلی شیکه، حتی از اونی که طرح داره شیک تره. فکرشو نمیکردم. خلاصه که از انتخابام راضیم و قشنگ بود که اتفاقی روز تولدم رسید.

صبح تولدم بارونی شروع شد :)))




+ ادامشم قراره با خوندن فرانسوی بگذره متاسفانه D:

+ هنوز آرزویی نکردم. اصلا وقت نداشتم فکر کنم ببینم چه آرزویی دارم.

بیست و پنجمیشم فردا شروع میشه :)

خب از اونجایی شروع کنم که من میخواستم جشنمو دقیقا روز تولدم یعنی فردا بگیرم. کافه رو هم داشتم واسه پنجشنبه رزرو میکردم که بچه ها گفتن پنجشنبه خیلی دیره. گفتم خب پس روز تولدو بیخیال. کی بگیریم حالا؟ دیگه یکم اونا برنامشونو جابجا کردن و یکم من، در نهایت شد سه شنبه که دیروز باشه. حالا مشکل من این بود که روز کاریه و من میخوام تا 3-4 بعدازظهر تولد شروع شه که تا نور روز هست بتونیم عکسای بهتری بگیریم. اگه بدونین من چطوری از یکشنبه واسه 2 روز بعدش رزرو کافه و سفارش کیک و وقت آرایشگاهمو اوکی کردم. فقط نگران بودم تا کارآموزی تموم شه دیر بشه و من به آرایشگاه دیر برسم. میخواستم واسه اولین بار در عمرم موهامو ببافم که تو تولدم یه چیز جدید باشه. حقیقتا هم از نتیجه راضی بودم :) خلاصه اینکه مسئول کارآموزی دقیقا سه شنبه گفت میتونین زودتر برین. حالا ما خوشحال که به کارامون میرسیم ولی سرویس اینقد لفتش داد که هیچ فرقی به حالمون نکرد. البته بازم همه چی طبق برنامه پیش رفت تا اینکه رسیدیم به مرحله آرایش کردن همخونه دوستم قرار بود آرایشم کنه که خب آرایش کردن من اصلا کار آسونی نیست. چون صورتم خیلی وول میخوره بنده خدا رو پیر کردم. ولی همگی از نتیجه راضی بودیم. البته آرایش لایتی بود و تو عکسا خیلی نشون نمیده ولی خودم خیلی باهاش حال کردم بالاخرهههه من آماده شدم و دوست پسر دوستم منو با کیک و تزئینات رسوند کافه که تا دوستم آماده میشه ما کارای دیگه رو اوکی کنیم. حالا رسیدیم کافه میبینم جایی که رزرو کردم میز نذاشتن!! منم دیگه صدام در اومد که من واسه 20 دقیقه پیش رزرو کرده بودم شما هنوز میز و صندلیا رو نذاشتین؟! دیگه با همه این تاخیرا برناممون نیم ساعتی عقب افتاد. ولی بعدش همه چی عالی پیش رفت. بچه ها کم کم اومدن و آهنگ گذاشتن و کیک و شمع و این داستانا. کلی گفتیم و خندیدیم و عکس و فیلم گرفتیم و آخرشم با هلیوم بادکنکا مسخره بازی در آوردیم حدودا 3 ساعتی دور هم بودیم. خوب شد از اول یه جای دنج و دور از دید دیگران رزرو کرده بودم. ما از بس پر سر و صداییم باید دور از دسترس باشیم بعدش دیگه یه تعدادی از بچه ها بلیط داشتن و باید میرفتن و جدا شدیم. 5تایی موندیم که باز با ماشین رفتیم دور دور و یه ساعتی هم اونجوری خوش گذروندیم و در نهااایت 4تای همیشگی موندیم کنار هم. دوباره رفتیم کافه شام خوردیم (الان که دارم فکر میکنم از بس خسته شده بودیم که اینجا دیگه یادمون رفت عکس بگیریم)  بعدش دیگه خدافظی کردیم و من رفتم خونه دوستم که وسایلمو بردارم و برم خونه خودم. بالاخرهههه ساعت 10-11 برگشتم خونه خودم و اینطوری شد که تولدم به پایان رسید :)))

واقعا یکی از قشنگ ترین و به یاد موندنی ترین تولدای زندگیم بود از اونا که سالای دیگه قراره حسرتشو بخورم :))