یعنی سرم میرسه به بالشت اینقد سرفه میکنم که یه وقتایی میترسم همسایه کناری بیاد دعوا راه بندازه که نمیذاری ما بخوابیم :/
در طول روزم سرفه میکنما ولی نمیدونم چرا موقع خواب شدید تر میشه. سردرد گرفتم اصلا -_-
من دارم دور و برم میبینم که دو طرف چه دروغایی تو رابطه به هم میگن. فکر کنم کلا دیگه کسی تحمل صداقتو نداره. اشتباه از منه انگار. مثل اینکه آدما دلشون میخواد دروغ بشنون و خوش باشن! تهش اونی که بهش انگ میخوره منم :)
حقیقتا به نظرم مسئله بی اعتمادی بین پسرا، مسئله نگران کننده ایه.
دیشب درست و منطقی باهاش حرف زدم و گفتم این رابطه همین جا تموم بشه بهتره. اینقد ناراحت شد پیامای آخرمو جواب نداد. امشب من بعد از یه روز و نصفی پاره شدن سر فرانسه، با دوستام رفتم خوش بگذرونم یکم. وسطش یهو زنگ زد بهم و وقتی فهمید کجام ناراحت شد! بعدش اومدم خونه میبینم پیام داده و جوری حرف زده که انگار من پیچوندمش که با یه پسر دیگه باشم!!! واقعا چرا باید چنین فکری بکنه؟ من اگه بودم هیچوقت چنین فکری نمیکردم.
یکی نیست بهش بگه خب اگه میخواستم بپیچونمت که صادقانه بهت نمیگفتم کجام.
بازم جوابمو دید و چیزی نگفت. منم واقعا حال ندارم پیگیرش بشم که از این فکر اشتباه دربیاد و الکی ناراحت نباشه. آدم بابت صادق بودن که نباید جواب پس بده.
رابطه قشنگه ولی با آدمش.
این بنده خدا خیلی آدم خوبیه و مطمئنا واسه خیلیا هم مناسبه ولی آدم زندگی من نبود.
کلا ۲_۳ هفته بود آشنا شده بودیم. نمیدونم عجله کردم یا کارم درست بود که گفتم ادامه ندیم. اون حسی که باید داشته باشم رو نداشتم. نمیخواستم ناراحتش کنم و واقعا فکر نمیکردم واسه کات مقاومت کنه. خودش نمیدونه ولی من در حقش کار درستو کردم. الان میتونه با یکی آشنا بشه که قلبا میخوادش. منم سعیمو کردم ولی نشد. حقیقتا خیلی هم واسه رابطه توان ندارم دیگه. زندگی خودم به تنهایی به اندازه کافی چالش داره برام. دیگه چالش های رابطه رو نمیتونم هندل کنم. از اول اشتباه کردم. نباید میذاشتم در همین حد هم جلو بریم. مشاورم بهم گفت کلا فعلا رابطه برات ضرره واردش نشو. ولی گفتم دارم با یکی آشنا میشم گفت بهتر بود چند ماه دیگه صبر میکردی، الان زوده برات و حالا که تو آشنایی قرار گرفتی خیلی آروم پیش برو. منم واقعا داشتم آروم پیش میرفتم ولی اصلا دیدم در همین حد هم نمیتونم تحمل کنم. مشاورم راست میگفت، زوده برام. بابت این بنده خدا هم عذاب وجدان گرفتم -_-