تولد هم اومد و رفت :))

الان که دارم بیهوش میشم ولی بعدا میام مینویسم که اینجا هم خاطرش ثبت شه.

?any privacy

یه جوووری واضح دارم صدای کلیپی که همسایه کناری داره میبینه رو میشنوم که شرمم میاد به شبایی که این طرف دیوار سر و صدا میکردم حتی فکر کنم.

چه قشنگ :)

بچه ها چنان دارن تلاش میکنن برنامشونو جور کنن که تو تولدم باشن که حقیقتا برام قابل باور نیست. یکی داره بلیطشو جابجا میکنه، یکی میخواد با مسئول کارآموزیش صحبت کنه که غیبت کنه، یکی حتی داره تولد دوست پسرشو جابجا میکنه و... خلاصه که تلاششون برام دوست داشتنیه. اونم از طرف آدمایی که وااااقعا ازشون انتظاری نداشتم (البته به جز 3تا دوست صمیمی ترم) و فکر میکردم براشون فرق چندانی نمیکنه. حتی حس میکردم یکی از پسرا خیلی با ما حال نمیکنه ولی الان میبینم بنده خدا خیلی داره سعی میکنه بیاد. یه جوری دوست دارن بیان که اصلا دیگه دلم نمیاد بدون اینا تولد بگیرم

امیدواااارم برنامه هممون اوکی شه و دور هم خوش باشیم خاطره بشه. سال آخریه که با این بچه ها هستم و دوست دارم واقعا تولدم کنارشون به یاد موندنی شه :)))

از دیروز تا امروز ظهر مغزم سر فرانسه به فاک رفت. امروز غروبم سر پیدا کردن کافه واسه تولد. این شهر پر از کافه ست ولی اون چیزی که من میخوام پیدا نمیشه. فکر کنم آخرشم تو یکی از کافه های همیشگی بگیرم.

۲ روز پیش ۲تا گارد واسه گوشی سفارش دادم. یکی ساده تر ولی سیف تر واسه استفاده روزمره، یکیم فانتزی واسه جاهای خاص. الان هیچ گاردی نداره خیلی ناجوره، خیلیم گوشی سُریه. اصلا تو دست نمیمونه.

الان دیدم یکی از گاردا پست شده. ذوق دارم زودتر برسه دستم. به پیج اون یکی گارده هم این موقع شب پیام دادم که ارسال کردین؟ خیلی بد موقعست ولی دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم. وای کاش هر دوشون زودی برسن