غروب چشمامو باز کردم و با فورانی از احساسات روبرو شدم :/
گوشیمو که عوض کردم اپی که واسه تاریخ پریود داشتم هم مجبور شدم از اول نصب کنم و الان نمیدونم دقیقا کی باید پریود شم ولی این شدت از دلگیری و بغض بدون اینکه اتفاقی افتاده باشه، طبیعتا بخاطر پریوده.
به زور از تخت جدا شدم مستقیم رفتم تو حموم یه دوش بگیرم بهتر شم. خیلی مقاومت کردم گریه نکنم ولی دیگه آخرش گریم گرفت. اه
شب مهمون هم داریم و راستش من همین الان که دارم این مزخرفاتو مینویسمم در حال گریه کردنم! حالا مهمونو کجای دلم بذارم؟
به خدا اگه پسرا یه روز بتونن جای دخترا زندگی کنن و این شرایطو هندل کنن. پسرا حتی نمیتونن با دوست دختراشون تو این وضعیت همراهی کنن، چه برسه به اینکه خودشون تجربش کنن.
نشستم تو ماشین برم پیش خونوادم. یه پیرزن و پیرمرد هم اومدن الان نشستن. عین مامان بزرگ و بابابزرگم هستن. خیلی دوست داشتنین. اوخیییی
دلم واسه مامان بزرگ و بابا بزرگم تنگ شد :(
+ خوداااا دارن زیر لب آیه میخونن واسه راه افتادن. خیلی دلنشین طور هم به راننده گفتن ماسکتو بزن :)))
+ وای دلم میخواد بغلشون کنم فشارشون بدم.
از یه عده هم باید پرسید چرا با فوضولی کردناتون زندگی بقیه رو پیچیده میکنین؟ سرتون تو کون خودتون باشه خب.