-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیر 1402 17:28
یه زمانی یه دوستی داشتم که اینقد حد و حدود خودشو نفهمید که آخرش مجبور شدم بشورمش و بذارمش کنار. حالا الان بعد یه مدت طولانی سر و کله دوست پسرش پیدا شده و واسه مهاجرت به فرانسه از من کمک میخواد! وات د فاک؟! من هیچ ارتباط خاصی دیگه با این ۲نفر ندارم. پسره خودش وکیل مورد اعتماد هم میشناسه، باز اومده از من پرسیده تو کدوم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیر 1402 01:05
از بسسس اینجا سروصدا زیاده که از وقتی اومدم، این سومین باره که بخاطر سردرد مسکن میخورم. تعجب میکنم قبلا چطوری تو این سروصدا زندگی میکردم. البته همیشه اذیت بودم ولی کمتر پیش میومد مجبور شم مسکن بخورم. یکمم بخاطر گرمای هواست. منم که همش بیرونم -_-
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 تیر 1402 21:43
از بس تو دورم احساس میکنم بعد سفر ایران، تازه باید برگردم فرانسه استراحت کنم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 تیر 1402 10:52
دوستام رفتن و الان تو اون لحظه ایم که خونه خالی از صداشون برام دلگیره. خیلی مقاومت کردم موقع خداحافظی گریه نکنم. فکر به اینکه حداقل تا ۱ سال دیگه یا شاید حتی طولانی تر از نزدیک نمیبینمشون و بغلشون نمیکنم واقعا اذیتم میکنه. میرم خودمو به کارای خونه سرگرم کنم تا خونوادم بیان و بریم از اینجا.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 تیر 1402 05:23
من امشب فهمیدم چقدر درمورد یه سری مسائل ساده و حتی معصومانه! فکر میکنم. خودم باورم نمیشه من تو یه موضوعی آدم معصومی باشم ولی امشب واقعا شوکه شدم و حس کردم بدون اینکه حتی تا مدتها متوجه بشم ازم سوءاستفاده شده. خیلی حس بدیه، هم تو موقعیت سوءاستفاده قرار گرفتن و هم تا مدتها نفهمیدن اینکه طرف با هدف و برنامه اون کارو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 تیر 1402 23:49
تو روزایی از زندگیمم که دارم از لحظه لحظش لذت میبرم. کوتاهه و همین لذت بخشش میکنه :))
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 تیر 1402 12:50
من از دراما تو زندگیم متنفرم. در کل هم خودم زندگی آرومی دارم و اطرافیانمو با داستانای زندگیم درگیر نمیکنم. ولی متاسفانه همیشه یکی از بین دوستام پیدا میشه که به شدت آدم دراماتیکیه و منو درگیر مشکلات خودش میکنه. با اینکه سعی میکنم طرف از حد و مرزش رد نکنه و منو بیش از حد درگیر نکنه، ولی اصولا اینجور آدما نمیفهمن حد و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 تیر 1402 02:58
از کی تا حالا ساعت ۳ نصفه شب اذان میگن؟ :/ هنوز ۳ هم نشده تازه!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیر 1402 11:41
دیروز با خونوادم صحبت از مهاجرت شد و اینکه چرا بعضیا با اینکه شرایطشو دارن و دوست هم دارن مهاجرت کنن، این کارو نمیکنن؟ فکر کردیم شاید یکی از دلایلش ترس باشه. ترس از اینکه مهاجرت دقیقا چه شکلیه؟ بعدش چه اتفاقی میفته؟ چقدر ریسک داره؟ از پسش برمیان یا نه؟ بعد من یادم افتاد یه زمانی بود که وقتی به فرودگاه فکر میکردم با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیر 1402 11:44
اوضاع اینترنت بهتر از چیزیه که انتظار داشتم. وقتی داشتم میرفتم فرانسه خیلی ضعیف تر بود و vpn هم به خوبی الان کار نمیکرد. ولی خب قبل اینکه وارد ایران بشم، vpn خریدم وگرنه با فیلترشکن های رایگان و پروکسی فکر کنم خیلی سخت میشد.
-
Home sweet home
یکشنبه 11 تیر 1402 01:28
رها از ایران براتون مینویسه. بازگشت شکوهمندانم به مرزهای فیلترینگ رو به خودم تبریک میگم. دیشب رسیدم تهران و الان تو اتاق خودم تو خونه پدری و مادری میخوام بخوابم. من فقط ۷ ماه از خونوادم دور بودم ولی لحظه دیدنشون فوق العاده بود. دلم برای بغلشون یه ذره شده بود. البته خواهرمو هفته بعدی میبینم. بغل اون که کلا یه دنیای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 تیر 1402 00:38
معمولا هیچ چیزی به اون خوبی که تصور میکنیم نیست ولی خیلی چیزا میتونن بدتر از تصورات ما باشن!
-
امشب من یکی از آرزوهامو زندگی کردم :)))
پنجشنبه 1 تیر 1402 03:38
باید بگم که تابستونای اروپا فوق العاده باحاله. پر از برنامه های جالب و شاد. به هر بهانه ای جشن و کنسرت های خیابونی به پا میشه و مردم میزنن میرقصن و عشق میکنن با زندگیشون واقعا. اکثر این برنامه ها هم برای عموم آزاده و نیاز به هزینه کردن نداره. امشب اینجا جشن موسیقی بود. تو کل شهر صدای موزیک میومد و همه بیرون بودن. هر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 خرداد 1402 19:32
حوصلم سر رفتهههههه. دلم یه کار هیجان انگیز میخواد. حداقل یه سفری چیزی. دیت هم بد نیستا. اونم یه هیجان خاص خودشو داره
-
از مسیر طولانی رسیدن به امنیت
سهشنبه 23 خرداد 1402 22:39
اومدم از تجربه ناامنی تو فرانسه براتون بگم. حدودا 2 هفته پیش بود. بعدازظهر بود و من بعد اینکه یه سری کارای اداری انجام داده بودم، تو راه برگشت به خوابگاه گفتم برم تو پارک کنار خوابگاه بشینم یه سیگاری بکشم و یکم chill کنم به اصطلاح. چون بعدازظهر بود پارک خلوت بود و اطراف اون قسمتی که من نشسته بودم کسی نبود ولی خب قبلا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خرداد 1402 20:44
دارم تبخیر میشم. دمای هوا 29 درجست، چند هفتست بارون نباریده و آفتاب تو فرق سرمونه و تو این شرایط خبری از کولر و پنکه هم نیست. یعنی باید بشینی تا روز بگذره و شب یکم دما بیاد پایین. حالا کی روز تموم میشه؟ تاااازه از ساعت 10 شب هوا شروع میکنه به تاریک شدن. یعنی تا 10 شب در واقع اینجا روزه -_-
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خرداد 1402 01:58
من چطوری 1 مااااه دیگه صبر کنم واسه ایران رفتن؟ یعنی هر باری که به آدما و غذاها و مکان ها تو ایران فکر میکنم دلم میخواد همین الان جمع کنم برم. امیدوارم همونطوری که تو ذهنمه بهم خوش بگذره و یکم نفس راحت بکشم و دوباره احساس تعلقو تجربه کنم بین آدمایی که واقعا دوسم دارن و دوسشون دارم :)))
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 خرداد 1402 16:55
دلم واسه کار تحقیقاتی تنگ شده. دوست دارم دوباره درگیر مقاله ها و سر و کله زدن با محتواشون بشم و هر بار چیزای جدید یاد بگیرم. باید مقاله خوندنو بذارم تو برنامه روزانم. خیلی فاصله گرفتم از اون فضا.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 18:39
یادش بخیر ایران بودم سیگار میخواستم و حوصله بیرون رفتن نداشتم، زنگ میزدم پیک واسم میاورد. الان مجبورم خودم برم بخرم که طبیعتا کونم نمیکشه بخاطر یه سیگار برم بیرون. چه لاکچری زندگی میکردم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 06:01
در ادامه این رو هم اضافه کنم که علاوه بر مردای ایرانی، به نظرم مردای آلمانی هم خیلی جذابن. مردای آمریکایی رو تا حالا از نزدیک ندیدم ولی حدس میزنم اونا هم تو سلیقه من باشن. ولی مردای فرانسوی خیییلی از قافله عقبن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 05:58
ایییینقدر امشب بهم خوش گذشته که الان که ساعت ۴:۲۴ دقیقه نصفه شب/صبحه اصلا مغزم خاموش نمیشه که بتونم بخوابم. هنوز تو حس و حال مهمونیم. کلا این اواخر خیلی داره خوش میگذره و زندگیم رو رواله واقعا. با آدمای مختلفی آشنا شدم و چیزایی رو دارم تجربه میکنم که یه روزی آرزوم بود. این سبک زندگی یه روزی آرزوم بود و الان واااقعا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1402 11:40
کلا ۲ روز دیگه از این ترم مونده و حس میکنم دلم برای همکلاسیام تنگ میشه. بچه های مهربونین و خیلیاشون ترم بعد دیگه اینجا نیستن :(
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1402 10:44
هفته آخر کلاساست و نصف بچه ها دیگه نمیان. من فکر میکردم فقط ایران اینجوریه البته نمیدونم خود فرانسویا چطورین. ما همه سر کلاس مهاجریم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اردیبهشت 1402 15:14
احتمالا ۲ ماه دیگه میرم ایران. خیلی وقت نمیگذره که اومدم اینجا ولی خب تابستونه و تعطیلم و بهترین فرصته واسه ایران رفتن. شاید تا دو سال دیگه نتونم برم چون قیمت بلیطا سر به فلک میکشه. یه سری وسیله هم نیاز دارم که باید با خودم بیارم. احتمالا بخوام خوابگاهمو عوض کنم. من الان خوابگاه خصوصیم ولی تو فکرشم جابجا شم برم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اردیبهشت 1402 02:35
امروز برای اولین بار با همکلاسیام رفتم بیرون. تو دانشگاه ازم پرسیدن بعد کلاس برنامه ای داری؟ گفتم نه و دعوتم کردن با هم بریم بار. فکر کنم ۱۰ نفری بودیم. هر کی هم از یه کشوری بود. خیلی تجربه قشنگ و جالبی بود. برای اولین بار چند ساعت فرانسوی حرف زدم و ارتباط برقرار کردم و برای اولین بار تجربه گپ و گفت دوستانه با خارجی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1402 13:14
خب دوستان تو پست قبلی گفتم که حالم خوبه و اینا، یادتونه دیگه؟ دقیقا همون شب حدودای ساعت 3:30-4 صبح با یه سرگیجه وحشتناک از خواب پریدم. یه لحظه کل اتاق برعکس شد. بعدشم حالت تهوع پیدا کردم طبیعتا و دیگه تا صبح نتونستم بخوابم. اصلا نمیتونستم دراز بکشم. همش باید صاف میبودم که سرم گیج نره. تقریبا 2ماه پیش هم این اتفاق...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 00:47
امروز روز قشنگی بود. بالاخره بعد از مدتها آفتاب گرم داشتیم و دما تقریبا تا 19 درجه رفت و هوا بهاری بود واقعا. اگه مجبور نبودم درس بخونم عمرا برنمیگشتم خونه و میرفتم لب رودخونه پیاده روی میکردم واسه خودم. فکر کنم آفتاب باعث شده مردم هم مهربون تر بشن. تو صف فروشگاه که منتظر بودم خریدمو حساب کنم 2 نفر که خرید زیادی داشتن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 20:27
بابام فکر کرده من پشیمونم از مهاجرت و میخوام برگردم ایران :/// حالا درسته اینجا داره سخت میگذره ولی دیگه در اون حد نیست که بخوام برگردم سر خونه اول و هر چی تلاش و استرس تا اینجا داشتمو بریزم دور. امیدوارم واقعا چنین روزی نرسه هیچوقت -_-
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 19:49
من دیروز تو ویدیوکال شوخی شوخی یکم درددل کردم با مامان بابام. تازه کاملا با خنده و اینا بود. حالمم خیلی خوب نشون دادم. امروز بابام پیام داده داره نصیحتم میکنه. یکی از دلایل اینکه من همیشه به خونوادم میگم حالم خوبه دقیقا همینه. آخرش ختم به نصیحت های بابا میشه. با اینکه با محبت نصیحت میکنه ولی اصلا چیز خوشایندی نیست و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 19:31
اینکه پدر مادرا اینقد با تکنولوژی غریبه ان واقعا بده. همیشه به حضور یه شخص جوون تر نیازمندشون میکنه. الان که مهاجرت کردم دارم میبینم چقدر دردسرسازه این قضیه.